ازدواج سوری پارت 15
ازدواج سوری پارت 15
سفره رو چیدیم داشتیم صبحونه میخوردیم که ات و تهیونگ اومدن خیلی وقت بود تهیونگو ندیده بودم باهام احوال پرسی کردیم جیمین و تهیونگ هم دیگرو بغل کردن
جیمین ـ تهیونگ دارم بابا میشم
تهیونگ ـ شیجایو؟ واقعا دارم عمو میشم؟
جیمین ـ اره داری عمو میشی
جیمین و تهیونگ از هم جدا شدن
ات ـ خب منم دارم خاله میشم
جیمین ـ تو فقط خاله که نمیشی عمه هم میشی
ات ـ من که خواهرت نیستم
ـ خب ات تو برای جیمین حکم یه خواهرو داری
ویو ات
با این حرف ناجینا داشت اروم اروم از چشمام اشک میومد
ـ یاا اینو بخاطر اینکه داداشم مرده میگی وگرنه من فقط خاله اون فسقلی میشم
بغض ته گلمو گرفت نتونستم صدای اون بغضو خفه کنم که پاره شدو شروع کردم به گریه
ناجینا ـ کینچانا
ناجینا فوری بغلم کرد اروم میزد پشت کمرم
از بغلش اومدم بیرونو اشکامو پاک کردمو گفتم
ـ جو بخاطر من بد شد بیخیال باید جشن بگیریم
ناجینا ـ میگیریم
تهیونگ ـ نوبت جشنم میشه
ناجینا و جیمین نسشتن کنار هم منو تهیونگم روبه روشون
جیمین ـ خب بیاین شروع کنیم به خوردن
ـ باشه
ناجینا ـ تهیونگ توهم بخور
تهیونگ ـ من میل ندا...
تا اومد بگه میل ندارم محکم با ارنجم زدم تو شکمش دردش گرفت از درد میخواست جیغ بکشه که یه لقمه گذاشتم دهنش
ـ بخور ببینم ما اینجا میل ندارمو گشنم نیستو اینا نداریم
جیمین خندش گرفته بود تهیونگ اعصابش خورد شد
تهیونگ ـ *با دهن پر*یاااا چیه کجاش خنده داره؟
جیمین ـ حیف گوشیم شارژ نداره وگرنه ازت عکس میگرفتم
تهیونگ ـ برات دارم
منو ناجینا خندمون گرفته بود خود تهیونگ خندمون گرفته بود که خود تهیونگم خندش گرفت هممون داشتیم از ته دلمون میخندیدم دیدم یونتان داره میاد پیش من
اومد پیشم و بغلش کردمو با موهاش بازی میکردم که دیدم یونتان داره به زور نفس میکشه تهیونگ سریع بغلش کردو دهن یونتان رو گذاشت تو دهنش و چشماشو بست یه سی ثانیه همین جوری بود به حالت عادی برگشت دیدم یونتان بهتر از قبل نفس میکشه مخم هنگ کرد
ـ یکی میشه توضیح بده الان دقیقا چیشد؟!
جیمین ـ یونتان مشکل تنفسی داره بعضی از موقع ها اینجوری میشه و تهیونگ با این حرکت میتونه مشکل تنفسی یونتان رو بر طرف کنه
سفره رو چیدیم داشتیم صبحونه میخوردیم که ات و تهیونگ اومدن خیلی وقت بود تهیونگو ندیده بودم باهام احوال پرسی کردیم جیمین و تهیونگ هم دیگرو بغل کردن
جیمین ـ تهیونگ دارم بابا میشم
تهیونگ ـ شیجایو؟ واقعا دارم عمو میشم؟
جیمین ـ اره داری عمو میشی
جیمین و تهیونگ از هم جدا شدن
ات ـ خب منم دارم خاله میشم
جیمین ـ تو فقط خاله که نمیشی عمه هم میشی
ات ـ من که خواهرت نیستم
ـ خب ات تو برای جیمین حکم یه خواهرو داری
ویو ات
با این حرف ناجینا داشت اروم اروم از چشمام اشک میومد
ـ یاا اینو بخاطر اینکه داداشم مرده میگی وگرنه من فقط خاله اون فسقلی میشم
بغض ته گلمو گرفت نتونستم صدای اون بغضو خفه کنم که پاره شدو شروع کردم به گریه
ناجینا ـ کینچانا
ناجینا فوری بغلم کرد اروم میزد پشت کمرم
از بغلش اومدم بیرونو اشکامو پاک کردمو گفتم
ـ جو بخاطر من بد شد بیخیال باید جشن بگیریم
ناجینا ـ میگیریم
تهیونگ ـ نوبت جشنم میشه
ناجینا و جیمین نسشتن کنار هم منو تهیونگم روبه روشون
جیمین ـ خب بیاین شروع کنیم به خوردن
ـ باشه
ناجینا ـ تهیونگ توهم بخور
تهیونگ ـ من میل ندا...
تا اومد بگه میل ندارم محکم با ارنجم زدم تو شکمش دردش گرفت از درد میخواست جیغ بکشه که یه لقمه گذاشتم دهنش
ـ بخور ببینم ما اینجا میل ندارمو گشنم نیستو اینا نداریم
جیمین خندش گرفته بود تهیونگ اعصابش خورد شد
تهیونگ ـ *با دهن پر*یاااا چیه کجاش خنده داره؟
جیمین ـ حیف گوشیم شارژ نداره وگرنه ازت عکس میگرفتم
تهیونگ ـ برات دارم
منو ناجینا خندمون گرفته بود خود تهیونگ خندمون گرفته بود که خود تهیونگم خندش گرفت هممون داشتیم از ته دلمون میخندیدم دیدم یونتان داره میاد پیش من
اومد پیشم و بغلش کردمو با موهاش بازی میکردم که دیدم یونتان داره به زور نفس میکشه تهیونگ سریع بغلش کردو دهن یونتان رو گذاشت تو دهنش و چشماشو بست یه سی ثانیه همین جوری بود به حالت عادی برگشت دیدم یونتان بهتر از قبل نفس میکشه مخم هنگ کرد
ـ یکی میشه توضیح بده الان دقیقا چیشد؟!
جیمین ـ یونتان مشکل تنفسی داره بعضی از موقع ها اینجوری میشه و تهیونگ با این حرکت میتونه مشکل تنفسی یونتان رو بر طرف کنه
۹.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.