پارت ۱۱۶ Blood moon
پارت ۱۱۶ Blood moon
نوک بینیش قرمز شده بود چشاشم به خاطر گریه باد کرده بود
چقد این بشر لوسه با دوقطره اشک...
با صدای دکتر به خودم اومدم
دکتره:شما هر ماه باید برای سلامتی خودتون و بچه بیاید اینجا
سرمو تکون دادم
دکتر و پرستاره که رفتم کوکی و جیمین هجوم اوردن تو
جونگکوک با من حرف نمیزدو سوجینم با جیمین
سوجنم اخماش حسابی رفته بود توهم
طوری که نه تنها جیمین بلکه منم ترسیدم برم دو کلام باهاش حرف بزنم
بعد از اینکه سرمم تموم شد سوجین کمک کرد بلند شم
با کمک سوجین راه میرفتم
هنوزم یکمی درد داشتم ولی خداروشکر
واسه بچه اتفاقی نیفتاده بود
رفتم طرف ماشین جونگکوک که سوجین دستمو گرفت
سوجین:خودم اوردمت خودمم میبرمت بیا سوار شو
جونگکوک داشت با چشمای گرد شده سوجینو نگاه میکرد
از حالت چهره ی جونگکوک خندم گرفته بود
راه افتادم طرف ماشین سوجین تا نشستم سوجین گازشو گرفت و زد زیر خنده دستشو اورد بالا و گفت
سوجین:بزن لایکو
ا/ت:زدم لایکو
توی راه یه عالمه مسخره بازی در اوردیم و خندیدیم پشت چراغ قرمز وایساده بودیم
که یه دختریو دیدم که بهش میخورد همسن خودم باشه
با خودم گفتم که چقدر شبیه یوناست
اما وقتی روشو کرد اینطرف خیابون فهمیدم که واقعا خود یوناست
در ماشینو باز کردم و پیاده شدم
و بدو رفتم سمتش به سوجینم که داشت اسممو صدا میزد اصلا توجهی نکردم
ا/ت:یونااااااااا
نوک بینیش قرمز شده بود چشاشم به خاطر گریه باد کرده بود
چقد این بشر لوسه با دوقطره اشک...
با صدای دکتر به خودم اومدم
دکتره:شما هر ماه باید برای سلامتی خودتون و بچه بیاید اینجا
سرمو تکون دادم
دکتر و پرستاره که رفتم کوکی و جیمین هجوم اوردن تو
جونگکوک با من حرف نمیزدو سوجینم با جیمین
سوجنم اخماش حسابی رفته بود توهم
طوری که نه تنها جیمین بلکه منم ترسیدم برم دو کلام باهاش حرف بزنم
بعد از اینکه سرمم تموم شد سوجین کمک کرد بلند شم
با کمک سوجین راه میرفتم
هنوزم یکمی درد داشتم ولی خداروشکر
واسه بچه اتفاقی نیفتاده بود
رفتم طرف ماشین جونگکوک که سوجین دستمو گرفت
سوجین:خودم اوردمت خودمم میبرمت بیا سوار شو
جونگکوک داشت با چشمای گرد شده سوجینو نگاه میکرد
از حالت چهره ی جونگکوک خندم گرفته بود
راه افتادم طرف ماشین سوجین تا نشستم سوجین گازشو گرفت و زد زیر خنده دستشو اورد بالا و گفت
سوجین:بزن لایکو
ا/ت:زدم لایکو
توی راه یه عالمه مسخره بازی در اوردیم و خندیدیم پشت چراغ قرمز وایساده بودیم
که یه دختریو دیدم که بهش میخورد همسن خودم باشه
با خودم گفتم که چقدر شبیه یوناست
اما وقتی روشو کرد اینطرف خیابون فهمیدم که واقعا خود یوناست
در ماشینو باز کردم و پیاده شدم
و بدو رفتم سمتش به سوجینم که داشت اسممو صدا میزد اصلا توجهی نکردم
ا/ت:یونااااااااا
۹.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.