❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastatingretalation the end of the road"
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part4
یونجون هشدار امیز نگاهم کرد: خوب گوشاتو باز کن، برام مهم نیست دست چپ الفاجمی یا هر خر دیگه، حق نداری، تاکید میکنم حق نداری به عقابم دست بزنی... اون میرقصه و تو فقط نگاهش میکنی، لمس ممنوعه، حرف زدن باهاش ممنوعه، درضمن... اون اگه تمایل نداشت صورتش رو بهت نشون بده حق نداری بهش اصرار کنی.
اخم کردم: این همه محافظه کاری فقط برای یه رقاص؟ مگه اون کیه؟
یقم رو گرفت و تو صورتم لب زد: جدا حواست نیست چه خرشانسی هستی؟ کل مردای این جمع برای از نزدیک دیدنش حاضرن کلی پول بدن.
یقم رو ازاد کردم: انقدر پز رقاصت رو نده.
با اخم راه افتاد: دنبالم بیا.
همراهش به سمت یکی از اتاق های پشت استیج رفتم.
در اتاق رو برام باز کرد: منتظر بمون.
وارد اتاق شدم.
نور لامپاش بنفش بود. تم دارکش با الکی که خورده بودم منو به یه خواب عمیق دعوت میکردن، اما درست زمانی که رو مبل چرم جا گرفتم در اتاق مجدد باز و عقاب دست نیافتنی وارد شد!
به محض دیدنش ناخواسته اب دهنم رو قورت دادم!
سیترا؟ والری؟
دختری که جلوم ایستاده بود ترکیبی از اون دو نفر بود!
قد بلند 180سانتی، پوست سفید و هیکل خوشتراش و ورزیده اون دو نفر رو داشت!
موهای سفیدش با چشمای سبزش عقل و هوش رو از سر هر مردی میبرد!
دختر تکونی خورد و به سمت دیگه ی اتاق رفت.
اونطوری که خرامان خرامان و با ناز راه میرفت باعث میشد مهره های کمرم قلقلک بیاد!
دختر که فقط چشم و ابروش از پشت نقاب منجق دوزی شده اش معلوم بود، با اخم محوی اهنگ رو پلی و شروع کرد به رقصیدن.
دیدن اون دختر از فاصله سی متری روی استیج یه چیز بود و دیدنش از فاصله 3متری یه چیز!
اون جوری که بدنش پیچ و تاب میخورد!
اب دهنم رو قورت دادم و به ران های سفت و خوش فرمش نگاه کردم.
ـــ اسمت چیه؟
با وجود صدای دورگه شدم پرسیدم و دختر فقط اخمش رو غلیظ تر کرد.
ـــ چیه؟ ناراحتی به جای ارنولد من برنده شدم؟ دیدم بهش چشمک زدی، یونجون میگه تو باکره ای، دوستش داری؟ میخوای اولین بارت با اون باشه؟
دختر دست از رقصیدن برداشت: تو اینجایی که من برقصم و تو هیزی کنی، پس دهنت رو ببند!
به زبون روسی گفت و با اون صدای محکمی که در عین حال ظرافت داشت اتیش به جونم انداخت!
به خشتک برامده ام نگاه کردم.
پوشوندنش غیر ممکن بود برای همین بیخیال شدم و پرسیدم: نقابت رو برنمیداری؟
روسی پرسیدم و دیدم که تعجب کرد: تو کی هستی؟
پوزخند زدم: تو دوست داری کی باشم؟ هوم؟
کمی نگاهم کرد: نمیدونم کی هستی، اما شبیه مردای هیزی که برای خوشگذرونی میان بار نیستی، از چشمات غرور یه گرگ الفا رو میخونم.
از هوش زیادش تعجب کردم اما حالت صورتم
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part4
یونجون هشدار امیز نگاهم کرد: خوب گوشاتو باز کن، برام مهم نیست دست چپ الفاجمی یا هر خر دیگه، حق نداری، تاکید میکنم حق نداری به عقابم دست بزنی... اون میرقصه و تو فقط نگاهش میکنی، لمس ممنوعه، حرف زدن باهاش ممنوعه، درضمن... اون اگه تمایل نداشت صورتش رو بهت نشون بده حق نداری بهش اصرار کنی.
اخم کردم: این همه محافظه کاری فقط برای یه رقاص؟ مگه اون کیه؟
یقم رو گرفت و تو صورتم لب زد: جدا حواست نیست چه خرشانسی هستی؟ کل مردای این جمع برای از نزدیک دیدنش حاضرن کلی پول بدن.
یقم رو ازاد کردم: انقدر پز رقاصت رو نده.
با اخم راه افتاد: دنبالم بیا.
همراهش به سمت یکی از اتاق های پشت استیج رفتم.
در اتاق رو برام باز کرد: منتظر بمون.
وارد اتاق شدم.
نور لامپاش بنفش بود. تم دارکش با الکی که خورده بودم منو به یه خواب عمیق دعوت میکردن، اما درست زمانی که رو مبل چرم جا گرفتم در اتاق مجدد باز و عقاب دست نیافتنی وارد شد!
به محض دیدنش ناخواسته اب دهنم رو قورت دادم!
سیترا؟ والری؟
دختری که جلوم ایستاده بود ترکیبی از اون دو نفر بود!
قد بلند 180سانتی، پوست سفید و هیکل خوشتراش و ورزیده اون دو نفر رو داشت!
موهای سفیدش با چشمای سبزش عقل و هوش رو از سر هر مردی میبرد!
دختر تکونی خورد و به سمت دیگه ی اتاق رفت.
اونطوری که خرامان خرامان و با ناز راه میرفت باعث میشد مهره های کمرم قلقلک بیاد!
دختر که فقط چشم و ابروش از پشت نقاب منجق دوزی شده اش معلوم بود، با اخم محوی اهنگ رو پلی و شروع کرد به رقصیدن.
دیدن اون دختر از فاصله سی متری روی استیج یه چیز بود و دیدنش از فاصله 3متری یه چیز!
اون جوری که بدنش پیچ و تاب میخورد!
اب دهنم رو قورت دادم و به ران های سفت و خوش فرمش نگاه کردم.
ـــ اسمت چیه؟
با وجود صدای دورگه شدم پرسیدم و دختر فقط اخمش رو غلیظ تر کرد.
ـــ چیه؟ ناراحتی به جای ارنولد من برنده شدم؟ دیدم بهش چشمک زدی، یونجون میگه تو باکره ای، دوستش داری؟ میخوای اولین بارت با اون باشه؟
دختر دست از رقصیدن برداشت: تو اینجایی که من برقصم و تو هیزی کنی، پس دهنت رو ببند!
به زبون روسی گفت و با اون صدای محکمی که در عین حال ظرافت داشت اتیش به جونم انداخت!
به خشتک برامده ام نگاه کردم.
پوشوندنش غیر ممکن بود برای همین بیخیال شدم و پرسیدم: نقابت رو برنمیداری؟
روسی پرسیدم و دیدم که تعجب کرد: تو کی هستی؟
پوزخند زدم: تو دوست داری کی باشم؟ هوم؟
کمی نگاهم کرد: نمیدونم کی هستی، اما شبیه مردای هیزی که برای خوشگذرونی میان بار نیستی، از چشمات غرور یه گرگ الفا رو میخونم.
از هوش زیادش تعجب کردم اما حالت صورتم
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
۳.۱k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.