فیک رویای تو :) پارت ۴
فیک رویای تو :) پارت ۴
کوک : تو کی هستی ؟!
ته : بستگی به تو داره . من دوستم یا دشمن ؟
کوک : همه برای من دشمنن ، حتی خانوادم
ته : اوه ، من تورو قبلا ندیدم ؟
کوک : برام مهم نیست ، الان هیچی برام مهم نیست.
همزمان تفنگ هاشونو آوردن پایین .
جونگکوک معمولا آدمی نبود که جلوی بقیه ضعف نشون بده ، اما احساس خوبی به فرد روبروش داشت .
به درخت تکیه داد و گفت
کوک : چی میخوای ؟
ته نشست کنارش و سکوت کرد .
تهیونگ هیچوقت به آدما نزدیک نمیشد اما اون براش فرق داشت .
یک ساعت بدون اینکه حرفی ردوبدل بشه گذشت . ناگهان فکری به ذهن تهیونگ رسید .
ته : اون کی بود که باهاش حرف میزدی ؟
کوک : دوستم بود ، باید از سینگلی در بیام ( ناله )
ته : منم همینجور ( آروم )
کوک نگاهی با ساعتش انداخت و از جا پرید و بدون هیچ حرفی به سمت ماشین لوکسش حرکت کرد و سوار شد .
تهیونگ هم فهمید که مناقصه ای که تامجون ازش حرف میزد ۳۰ مین دیگه شروع میشه.
با ماشینش به سمت عمارتش حرکت کرد و وارد عمارت شد که یهو...
ادامه دارد ^_^
کوک : تو کی هستی ؟!
ته : بستگی به تو داره . من دوستم یا دشمن ؟
کوک : همه برای من دشمنن ، حتی خانوادم
ته : اوه ، من تورو قبلا ندیدم ؟
کوک : برام مهم نیست ، الان هیچی برام مهم نیست.
همزمان تفنگ هاشونو آوردن پایین .
جونگکوک معمولا آدمی نبود که جلوی بقیه ضعف نشون بده ، اما احساس خوبی به فرد روبروش داشت .
به درخت تکیه داد و گفت
کوک : چی میخوای ؟
ته نشست کنارش و سکوت کرد .
تهیونگ هیچوقت به آدما نزدیک نمیشد اما اون براش فرق داشت .
یک ساعت بدون اینکه حرفی ردوبدل بشه گذشت . ناگهان فکری به ذهن تهیونگ رسید .
ته : اون کی بود که باهاش حرف میزدی ؟
کوک : دوستم بود ، باید از سینگلی در بیام ( ناله )
ته : منم همینجور ( آروم )
کوک نگاهی با ساعتش انداخت و از جا پرید و بدون هیچ حرفی به سمت ماشین لوکسش حرکت کرد و سوار شد .
تهیونگ هم فهمید که مناقصه ای که تامجون ازش حرف میزد ۳۰ مین دیگه شروع میشه.
با ماشینش به سمت عمارتش حرکت کرد و وارد عمارت شد که یهو...
ادامه دارد ^_^
۵.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.