فیک رویای تو :) پارت ۲
فیک رویای تو :) پارت ۲
ته : میخوام برم کلبه
نامجون : باشه برو ولی زود برگرد. تا دو ساعت دیگه مناقصه شروع میشه( جدی )
ته : باشه ( کلافه )
به سمت در خروج حرکت کرد . سوار ماشینش شد و راه افتاد. بعد چند مین رسید و وارد کلبه شد. عاشق سکوت و آرامش این کلبه بود. هر وقت حالش گرفته میشد میومد اینجا و خودش رو به آرامش میرسوند. چشم هاش رو بست و سعی کرد اتفاقات امروز رو از ذهنش دور کنه. با صدای پسری چشماش ناخودآگاه باز شدن. از پنجره به بیرون نگاهی انداخت. یه پسر به درخت تکیه داده بود و یه پسر دیگه هم روبروش ایستاده بود که داشتن باهم بحث میکردن. صداشون انقدری بلند بود که بتونه حرفاشونو بشنوه.
ویو جیمین :
خسته شدم از بس توی گوش این پسر خوندم و گوشش بدهکار نبود. عصبی شده بودم و کنترل صدام دست خودم نبود.
جیمین: بسه دیگه خستم کردی کوک ! این چه وضعشه؟ تا کی میخوای سینگل بمونی؟! ( داد )
جونگکوک با بیخیالی و درحالی که چشماش رو بسته بود جواب داد:
کوک: تا آخر عمرم.
جیمین: کوک منو نگاه کن( جدی )
کلافه نگاهشو به چشماش دوخت.
جیمین: تا سه روز دیگه فرصت داری تا با یه نفر دیگه ببینمت. در غیر این صورت خودم دست به کار میشم و برات قرار میزارم.
بدون اینکه منتظر جواب کوک بمونه راه افتاد و رفت.
ویو تهیونگ:
حس عجیبی داشتم..احساس میکردم که ...
ادامه دارد ♡
ته : میخوام برم کلبه
نامجون : باشه برو ولی زود برگرد. تا دو ساعت دیگه مناقصه شروع میشه( جدی )
ته : باشه ( کلافه )
به سمت در خروج حرکت کرد . سوار ماشینش شد و راه افتاد. بعد چند مین رسید و وارد کلبه شد. عاشق سکوت و آرامش این کلبه بود. هر وقت حالش گرفته میشد میومد اینجا و خودش رو به آرامش میرسوند. چشم هاش رو بست و سعی کرد اتفاقات امروز رو از ذهنش دور کنه. با صدای پسری چشماش ناخودآگاه باز شدن. از پنجره به بیرون نگاهی انداخت. یه پسر به درخت تکیه داده بود و یه پسر دیگه هم روبروش ایستاده بود که داشتن باهم بحث میکردن. صداشون انقدری بلند بود که بتونه حرفاشونو بشنوه.
ویو جیمین :
خسته شدم از بس توی گوش این پسر خوندم و گوشش بدهکار نبود. عصبی شده بودم و کنترل صدام دست خودم نبود.
جیمین: بسه دیگه خستم کردی کوک ! این چه وضعشه؟ تا کی میخوای سینگل بمونی؟! ( داد )
جونگکوک با بیخیالی و درحالی که چشماش رو بسته بود جواب داد:
کوک: تا آخر عمرم.
جیمین: کوک منو نگاه کن( جدی )
کلافه نگاهشو به چشماش دوخت.
جیمین: تا سه روز دیگه فرصت داری تا با یه نفر دیگه ببینمت. در غیر این صورت خودم دست به کار میشم و برات قرار میزارم.
بدون اینکه منتظر جواب کوک بمونه راه افتاد و رفت.
ویو تهیونگ:
حس عجیبی داشتم..احساس میکردم که ...
ادامه دارد ♡
۵.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.