ارباب مغرورمن🤍
اربابمغرورمن🤍
#part_37
•••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
پانیذ:هنوز نرسیده اینجوری شد خدا بخیر کنه
ارسلان:هیچی نمیشه نترس....بریم؟
محراب:بریم دیگه دیر میشه
هه رفتیم سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
سرپو به پنجره تکیه دادم و به بیرون نگاه میکردم حالم اصلا خوب نبود....همش اون لحظه از جلوی چشمام رد میشد
اگه ارسلان نمیومد چی میشد
تو فکر بودم که دستاش گرم ارسلانو رو دستام حس کردم
-تو فکری
+اوهوم
-دیانا فراموشش کن هیچی نشد
+تو چجوری فهمیدی
-سر میز متوجه شدم حالت خوب نیس وقتیم کا داشتی میرفتی دسشویی دیدم پسره داره پشت سرت میاد
+ارسلان اگه تو نمیومدی...
تو حرفم پرید و گفت
-من همیشه مواظبتم نترس
لبخندی زدم و سرمو به پشت تکیه دادمو چشمامو بستم
ارسلان اهنگ ملایمی گذاشت و بعد چند لحظه به خواب رفتم
-ارسلانکاشی✨-
دلم میخواست تا صبح بشینم نگاش کنم
چقد قشنگ خوابیده بود:)
مثله یه بچه مظلوم:)
بعد از چهار ساعت بالاخره رسیدیم
محراب:وای وای خسته شدم
ارسلان:اوووو نمیری حالا
محراب:دیانا کو
ارسلان:تو ماشین خوابه.....بریم داخل
چمدونارو بردم داخل و رفتم دیانا رو صدا زدم
دستمو رو موهاش کشیدم و صداش زدم
ارسلان:دیام...پاشو رسیدیم
چشماشو باز کرد و خوابآلود گفت
دیانا:واقعا؟چقد خوابیدم
از ماشین اروم پیاده شد و به سمت ویلا رفتیم
#part_37
•••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
پانیذ:هنوز نرسیده اینجوری شد خدا بخیر کنه
ارسلان:هیچی نمیشه نترس....بریم؟
محراب:بریم دیگه دیر میشه
هه رفتیم سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
سرپو به پنجره تکیه دادم و به بیرون نگاه میکردم حالم اصلا خوب نبود....همش اون لحظه از جلوی چشمام رد میشد
اگه ارسلان نمیومد چی میشد
تو فکر بودم که دستاش گرم ارسلانو رو دستام حس کردم
-تو فکری
+اوهوم
-دیانا فراموشش کن هیچی نشد
+تو چجوری فهمیدی
-سر میز متوجه شدم حالت خوب نیس وقتیم کا داشتی میرفتی دسشویی دیدم پسره داره پشت سرت میاد
+ارسلان اگه تو نمیومدی...
تو حرفم پرید و گفت
-من همیشه مواظبتم نترس
لبخندی زدم و سرمو به پشت تکیه دادمو چشمامو بستم
ارسلان اهنگ ملایمی گذاشت و بعد چند لحظه به خواب رفتم
-ارسلانکاشی✨-
دلم میخواست تا صبح بشینم نگاش کنم
چقد قشنگ خوابیده بود:)
مثله یه بچه مظلوم:)
بعد از چهار ساعت بالاخره رسیدیم
محراب:وای وای خسته شدم
ارسلان:اوووو نمیری حالا
محراب:دیانا کو
ارسلان:تو ماشین خوابه.....بریم داخل
چمدونارو بردم داخل و رفتم دیانا رو صدا زدم
دستمو رو موهاش کشیدم و صداش زدم
ارسلان:دیام...پاشو رسیدیم
چشماشو باز کرد و خوابآلود گفت
دیانا:واقعا؟چقد خوابیدم
از ماشین اروم پیاده شد و به سمت ویلا رفتیم
۳.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.