فرشته دورگه پارت46
#فرشته_دورگه #پارت46
من:واا اعصاب مصاب یوخدی
لباسامو جابه جا کردم
به حامد زنگ زدم باید از دلش دربیارم هرچی نباشه داداشمه که
حامد:بله؟
من:سلام منم خوبم مرسی!خوبی شما
حامد:مرسی خوبم کارتو بگو
من:حامد جان هنگامه اینطوری نکن خواهش میکنم
حامد:آیسان توقع داری الآن بگم فدای سرت دختر من معاونتم بدون اینکه به من میگی پامیشی میری من باید از خاله شهربانو بشنوم هان؟
من:به جان خودم وخودت دیدی که وقت نشد بعدم میدونی چقدر به سود شرکتمونه
حامد:آره ولی نه شیش ماه دوریت ازمن ومامانتوهنگامه که یک هفته دیگه جشن عقدش بعد خانوم کجاست دوبی
من:میام قول میدم فقط بگو میبخشیم اینطوری شور گیرم نمیاد ها
حامد:ای انشاال.. گیرت بیاد راحت شیم از دستت کاری نداری کلی کار ریخته رو سرم
خوشحال بودم از اینکه بخشیدم یع قطره اشکم ریخت هیچوقت تحمل قهر هنگی ومامان وحامد نداشتم
من:نه قربونم بری بای
حامد:کوفت بای
ماکان:بیا بالا ناهار بخوریم بعدم تو باید بریم شرکت بعدشم برگردیم تا فردا برنامه هارو بچینیم که اگه خواستیم برگردیم مشکلی پیش نیاد
من:خیللل خاب الان میام
لباسمو درآوردم که یهو دیدم یه ماهی داره نگاهم میکنه
من:چیه ماهی خوشگل ندیدی چشماتو درویش کن ااا اموال عمومی که نیس شخصیه دکمه مات کننده شیشه رو زدم رفتم بالا چنان گشنم بود که نگو نشستم سرمیزکه تااومدم حرف بزنم یادحرفش افتادم سکوت کردم
ماکان:آیسی بهتری ساکتی چرا؟
من:خودت گفتی یکساعت ساکت باشم ببینی بلدم ساکت بودنم هم
ماکان:آهان فک کردم ناراحتی دلت برای مامانت تنگ شده
من:تنگ شدن که آره اما اونقدر نیس که تو روحیم تاثیر بزاره و دهنت تورو نبندم
ماکان:دروغ میگی
من:نه کاملا جدیم حالا گدگ به سمت شرکت بعدشم مرخصی بگیریم بریم ایران عروسی داریم
ماکان؛مام دعوتیم فک کنیم
من:نشوخ باهام میزنمت ها سرخر
ماکان:خف بباش
من:گم بباش
ماکان:ب توچه
من:انوچه
ماکان:بچه پرو
من:به تورفتم بریم حالاشرکت بنی جون پسرش
ماکان:آره بریم
نشستیم توماشین تا دم شرکت حرفی نزدیم
من:تا کی با این ماشینه میریم؟
ماکان:هروقت خودم بگم.فعلا.حوصلع رانندگی ندارم پس بیخی
من:خیل خا..
که پام گیر کرد بوووم.بامخ خوردم زمین ماکان تا این صحنه رو دید زد زیر خنده من میگم این بیشعوره تو بگونه
من:هرهر جایی اینکه بگیریم اینطوری میکنی
ماکان:به منچه تو چلاغی
من:چلاغ عمه ات
ماکان:هو من رویی عمم غیرت دارم
من:عاره جان عمت
ماکان:آیس
من:ها بیا بلندم.کن دیگه نکنه اتو کتت بهم میخوره هان!!!
ماکان:دقیقا میخواستم بگم با دستت اون لکه کفشمم پاک کن
بلند شدم وروبهش گفتم
من:سیاه بود
ماکان:چی؟!
من:نوکر بابات درجریانی که!!
به سمت اتاق بن سلمان رفتم
ماکان:اینه اتاقش
من:نوخیرم اینه نگاه کن
من:واا اعصاب مصاب یوخدی
لباسامو جابه جا کردم
به حامد زنگ زدم باید از دلش دربیارم هرچی نباشه داداشمه که
حامد:بله؟
من:سلام منم خوبم مرسی!خوبی شما
حامد:مرسی خوبم کارتو بگو
من:حامد جان هنگامه اینطوری نکن خواهش میکنم
حامد:آیسان توقع داری الآن بگم فدای سرت دختر من معاونتم بدون اینکه به من میگی پامیشی میری من باید از خاله شهربانو بشنوم هان؟
من:به جان خودم وخودت دیدی که وقت نشد بعدم میدونی چقدر به سود شرکتمونه
حامد:آره ولی نه شیش ماه دوریت ازمن ومامانتوهنگامه که یک هفته دیگه جشن عقدش بعد خانوم کجاست دوبی
من:میام قول میدم فقط بگو میبخشیم اینطوری شور گیرم نمیاد ها
حامد:ای انشاال.. گیرت بیاد راحت شیم از دستت کاری نداری کلی کار ریخته رو سرم
خوشحال بودم از اینکه بخشیدم یع قطره اشکم ریخت هیچوقت تحمل قهر هنگی ومامان وحامد نداشتم
من:نه قربونم بری بای
حامد:کوفت بای
ماکان:بیا بالا ناهار بخوریم بعدم تو باید بریم شرکت بعدشم برگردیم تا فردا برنامه هارو بچینیم که اگه خواستیم برگردیم مشکلی پیش نیاد
من:خیللل خاب الان میام
لباسمو درآوردم که یهو دیدم یه ماهی داره نگاهم میکنه
من:چیه ماهی خوشگل ندیدی چشماتو درویش کن ااا اموال عمومی که نیس شخصیه دکمه مات کننده شیشه رو زدم رفتم بالا چنان گشنم بود که نگو نشستم سرمیزکه تااومدم حرف بزنم یادحرفش افتادم سکوت کردم
ماکان:آیسی بهتری ساکتی چرا؟
من:خودت گفتی یکساعت ساکت باشم ببینی بلدم ساکت بودنم هم
ماکان:آهان فک کردم ناراحتی دلت برای مامانت تنگ شده
من:تنگ شدن که آره اما اونقدر نیس که تو روحیم تاثیر بزاره و دهنت تورو نبندم
ماکان:دروغ میگی
من:نه کاملا جدیم حالا گدگ به سمت شرکت بعدشم مرخصی بگیریم بریم ایران عروسی داریم
ماکان؛مام دعوتیم فک کنیم
من:نشوخ باهام میزنمت ها سرخر
ماکان:خف بباش
من:گم بباش
ماکان:ب توچه
من:انوچه
ماکان:بچه پرو
من:به تورفتم بریم حالاشرکت بنی جون پسرش
ماکان:آره بریم
نشستیم توماشین تا دم شرکت حرفی نزدیم
من:تا کی با این ماشینه میریم؟
ماکان:هروقت خودم بگم.فعلا.حوصلع رانندگی ندارم پس بیخی
من:خیل خا..
که پام گیر کرد بوووم.بامخ خوردم زمین ماکان تا این صحنه رو دید زد زیر خنده من میگم این بیشعوره تو بگونه
من:هرهر جایی اینکه بگیریم اینطوری میکنی
ماکان:به منچه تو چلاغی
من:چلاغ عمه ات
ماکان:هو من رویی عمم غیرت دارم
من:عاره جان عمت
ماکان:آیس
من:ها بیا بلندم.کن دیگه نکنه اتو کتت بهم میخوره هان!!!
ماکان:دقیقا میخواستم بگم با دستت اون لکه کفشمم پاک کن
بلند شدم وروبهش گفتم
من:سیاه بود
ماکان:چی؟!
من:نوکر بابات درجریانی که!!
به سمت اتاق بن سلمان رفتم
ماکان:اینه اتاقش
من:نوخیرم اینه نگاه کن
۵.۲k
۲۶ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.