پارت نود و دو...
#پارت نود و دو...
#جانان...
رفتیم داخل دم در خونشون یک خانم تقریبا 40 و خورده ی ساله با یه اقا تقریبا ایستاده بود رفتیم به سمتشون بعد از سلام و احوال پرسی نشستیم ترانه واقعا خوشگل شده بود یه لباس با حریر سفید تا روی زانو با گل های ریز برجسته پوشیده بود واقعا بهش میومد...
عمو شروع کرد به صحبت و کارن هم ...
واقعا حوصلم سر رفته بود تو جا هی وول میخوردم اخه این قدر مراسم خشک ...
تو همین هین که داشتم هی وول میخوردم نگاه کارن افتاد بهم چشم غره رفت...
هوف بیا همین رو کم داشتیم دلم میخواد خفش کنم ..رومو گرفتم و نگاهی به کامین کردم که هی عرقش رو پاک میکرد...
خندم گرفت...اخ طفلی..
من: ببخشیدا واقعا من صحبت میکنم ولی میگم نمیخواید بزارید این اقا کامین و ترانه خانم برن یه صحبتی بکنن فک کنم یه خورده ی دیگه طول بکشه کلا کامین از جامد به مایه تبدیل میشه طفلک..
همه نگاهی به کامین که داشت عرقش رو پاک میکرد کردن و زدن زیر خنده که بابای ترانه گفت: بله حق با جانان خانمه من مخالفتی ندارم عزیزم ترانه جان اقا کامین رو راهنمایی کنن اتاقت ترانه و کامین پاشدن و رفتن طرف اتاق ترانه هرچند اصلا نیاز نبود راهنمایی شه خودش از بر بود...
تا اومدن کامین و ترانه چند باری تیکه پروندم و جو یه خورده یخش باز شده بود داشتم به خاطره ای که عمو گفته بود میخندیدم که نگاهم به کارن افتاد که بازم با چشم واسم خط و نشون میکشید که خنده روی لبم ماسید...
خلاصه ترانه و کامین اومدن و شیرینی خوردیم البته تیکه که رژ ترانه عوض شده هم کلی اون دوتا رو حرص دادو من کلی خندیدم خلاصه تاریخ عقدشون افتاد واسه اخر ماه که سه هفته ی دیگه میشد بلند شدیم و خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون که کامین رفت عمو رو برسونه کارین و تیام هم همون جا خداحافظی کردن و رفتن خونه دوباره موندیم من بد بخت و این کارن گاوه همین که اونا رفتن انگار با لباس قرمز جلوش ایستاده بودم رم کرد دستم و کشید و انداختم تو ماشین و خودش هم سوار شد...
این قدر با سرعت میروند که نزدیک بود چند جا تصادف کنیم ...
اخ من نمیدونم واسه چی این اینجوریه هی ما میریم بیروم برگشتن این رم میکنه...
اخ خدا به دادم برسه این جوری که این داره تو دستش فرمون رو فشار میده من امشب سالم در برم باید یه نظری توپ بدم...
رسیدیم خونه بعد از پیاده شدن دستم رو گرفت و دنبال خودش کشوند توی خونه انداختم روی مبل و ....
امشب دو یا سه پارت دیگه هم داریم ولی شاید یه خورده دیر بشه ببخشید...😉
#جانان...
رفتیم داخل دم در خونشون یک خانم تقریبا 40 و خورده ی ساله با یه اقا تقریبا ایستاده بود رفتیم به سمتشون بعد از سلام و احوال پرسی نشستیم ترانه واقعا خوشگل شده بود یه لباس با حریر سفید تا روی زانو با گل های ریز برجسته پوشیده بود واقعا بهش میومد...
عمو شروع کرد به صحبت و کارن هم ...
واقعا حوصلم سر رفته بود تو جا هی وول میخوردم اخه این قدر مراسم خشک ...
تو همین هین که داشتم هی وول میخوردم نگاه کارن افتاد بهم چشم غره رفت...
هوف بیا همین رو کم داشتیم دلم میخواد خفش کنم ..رومو گرفتم و نگاهی به کامین کردم که هی عرقش رو پاک میکرد...
خندم گرفت...اخ طفلی..
من: ببخشیدا واقعا من صحبت میکنم ولی میگم نمیخواید بزارید این اقا کامین و ترانه خانم برن یه صحبتی بکنن فک کنم یه خورده ی دیگه طول بکشه کلا کامین از جامد به مایه تبدیل میشه طفلک..
همه نگاهی به کامین که داشت عرقش رو پاک میکرد کردن و زدن زیر خنده که بابای ترانه گفت: بله حق با جانان خانمه من مخالفتی ندارم عزیزم ترانه جان اقا کامین رو راهنمایی کنن اتاقت ترانه و کامین پاشدن و رفتن طرف اتاق ترانه هرچند اصلا نیاز نبود راهنمایی شه خودش از بر بود...
تا اومدن کامین و ترانه چند باری تیکه پروندم و جو یه خورده یخش باز شده بود داشتم به خاطره ای که عمو گفته بود میخندیدم که نگاهم به کارن افتاد که بازم با چشم واسم خط و نشون میکشید که خنده روی لبم ماسید...
خلاصه ترانه و کامین اومدن و شیرینی خوردیم البته تیکه که رژ ترانه عوض شده هم کلی اون دوتا رو حرص دادو من کلی خندیدم خلاصه تاریخ عقدشون افتاد واسه اخر ماه که سه هفته ی دیگه میشد بلند شدیم و خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون که کامین رفت عمو رو برسونه کارین و تیام هم همون جا خداحافظی کردن و رفتن خونه دوباره موندیم من بد بخت و این کارن گاوه همین که اونا رفتن انگار با لباس قرمز جلوش ایستاده بودم رم کرد دستم و کشید و انداختم تو ماشین و خودش هم سوار شد...
این قدر با سرعت میروند که نزدیک بود چند جا تصادف کنیم ...
اخ من نمیدونم واسه چی این اینجوریه هی ما میریم بیروم برگشتن این رم میکنه...
اخ خدا به دادم برسه این جوری که این داره تو دستش فرمون رو فشار میده من امشب سالم در برم باید یه نظری توپ بدم...
رسیدیم خونه بعد از پیاده شدن دستم رو گرفت و دنبال خودش کشوند توی خونه انداختم روی مبل و ....
امشب دو یا سه پارت دیگه هم داریم ولی شاید یه خورده دیر بشه ببخشید...😉
۸.۴k
۰۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.