پارت نود و سه...
#پارت نود و سه...
#جانان...
یا خدا این چرا یهو سرخ شد...
کارن اومد طرف و غورید ..
کارن: این چه طرز حرف زدن بود تو جمع ...تو مگه صندلیت خار داشت این قدر وول میخوردی..بعدم مگه من به تو نمیگم نخند باز تو کار خودت کن...گوش نمیدی چشم غره میرم روتو اون وری میکنی...حالا که تنبیه شدی حالیت میشه تا با اربابت چطوری رفنار کنی...
من: وا من کاری نکردم بابا خوب حوصلم سر رفته بود خوب بعدم بده خواستم یخ مجلس رو باز کنم از خشکی در بیاد مجلستون...بعدم چرا نخندم خوب خندم میاد...مگه افسرده ام..
کارن: خودم این زبونت رو کوتاه میکنم حالا ببین..
من: نوچ زبون من مثل دم مارمولکه کوتاه کنی بازم میاد جاش...
کارن: باشه خانم مارمولک الان که تا دوروز نتونستی رو پات راه بری میفهمی...
من: میخوای چی کار کنی؟..
کارن به سمت گلدون رفت که نی خیزران توش بود و یکی رو در اورد و اومد طرفم ...
اخ خدا...خاک تو سرت جانان چی میشه دو دقیقه دندون سر جیگر بزاری تو..
اومد طرفم و خم شد پام رو اورد بالا به خودم اومد و شروع کردم به تقلا که دید نمیتونه نگم داره کمر بندش رو در اورد و دور دوتا پام بست و پام رو گذاشت روی دسته مبل و شروع کرد زدن...
خیلی درد داشت این قدر التماس کرد و انگار دارم واسه دیوار حرف میزنم هیچ توجهی نکرد تا این که خسته شد و روی مبل خودش رو انداخت از درد و گریه ضعف کرده بود همون جا روی مبل بی جون افتاد و از حال رفتم...
#کارن...
خیلی عصبی بودم از دستش ...دیگه کفرم رو در اورده بود انگار نه انگار خانم خدمتکار خونه هستش واسه خودش راحت هر کاری خواست میکنه تازه زبونش هم دومتر درازه...
خسته شدم ...
فکرم رفت سمت اون اونم خیلی شیرین زبون بود اونم یه جا بند نمیشد اونم....
سرم داشت از درد میترکید نگاهم به جانان دادم که از حال رفته بود از زور درد رفتم سمتش باید ببرمش بالا تا کامین نیومده بغلش گرفتم و رفتم سمت پله ها که کامین اومد داخل داشت با دمش گردو میشکست این قدر خوشحال بود ..
تا منو رو جانان بغل دید خندش رفت و بدو خودش رو رسوند بهم و گفت: داداش واسه چی جانان بغل توعه ...چشه ..
من: هیچی بابا ضعف کرده میبرمش توی اتاقش فک کنم باید چند روزی استراحت کنه خیلی بی حاله تو برو بخواب منم بزارم میخوابونمش تو هم برو باید بری دنبال کارات دیگه از فردا بچه...
با حرفم نیشش تا پشت گوشش باز شد و گفت : اخ داداش دستت درد نکنه واقعا بابت امشب من برم بخوابم دیگه که کلی کار دارم فردا...
و بدو از پله ها رفت بالا منم رفتم و جانان رو گذاشتم توی اتاقش و خوابوندمش و نبضش گرفتم حالش خوبه رفتم اتاق خودم از شدت سر درد قرص خوردم و خوابیدم ...
نظر گلی ها..
#جانان...
یا خدا این چرا یهو سرخ شد...
کارن اومد طرف و غورید ..
کارن: این چه طرز حرف زدن بود تو جمع ...تو مگه صندلیت خار داشت این قدر وول میخوردی..بعدم مگه من به تو نمیگم نخند باز تو کار خودت کن...گوش نمیدی چشم غره میرم روتو اون وری میکنی...حالا که تنبیه شدی حالیت میشه تا با اربابت چطوری رفنار کنی...
من: وا من کاری نکردم بابا خوب حوصلم سر رفته بود خوب بعدم بده خواستم یخ مجلس رو باز کنم از خشکی در بیاد مجلستون...بعدم چرا نخندم خوب خندم میاد...مگه افسرده ام..
کارن: خودم این زبونت رو کوتاه میکنم حالا ببین..
من: نوچ زبون من مثل دم مارمولکه کوتاه کنی بازم میاد جاش...
کارن: باشه خانم مارمولک الان که تا دوروز نتونستی رو پات راه بری میفهمی...
من: میخوای چی کار کنی؟..
کارن به سمت گلدون رفت که نی خیزران توش بود و یکی رو در اورد و اومد طرفم ...
اخ خدا...خاک تو سرت جانان چی میشه دو دقیقه دندون سر جیگر بزاری تو..
اومد طرفم و خم شد پام رو اورد بالا به خودم اومد و شروع کردم به تقلا که دید نمیتونه نگم داره کمر بندش رو در اورد و دور دوتا پام بست و پام رو گذاشت روی دسته مبل و شروع کرد زدن...
خیلی درد داشت این قدر التماس کرد و انگار دارم واسه دیوار حرف میزنم هیچ توجهی نکرد تا این که خسته شد و روی مبل خودش رو انداخت از درد و گریه ضعف کرده بود همون جا روی مبل بی جون افتاد و از حال رفتم...
#کارن...
خیلی عصبی بودم از دستش ...دیگه کفرم رو در اورده بود انگار نه انگار خانم خدمتکار خونه هستش واسه خودش راحت هر کاری خواست میکنه تازه زبونش هم دومتر درازه...
خسته شدم ...
فکرم رفت سمت اون اونم خیلی شیرین زبون بود اونم یه جا بند نمیشد اونم....
سرم داشت از درد میترکید نگاهم به جانان دادم که از حال رفته بود از زور درد رفتم سمتش باید ببرمش بالا تا کامین نیومده بغلش گرفتم و رفتم سمت پله ها که کامین اومد داخل داشت با دمش گردو میشکست این قدر خوشحال بود ..
تا منو رو جانان بغل دید خندش رفت و بدو خودش رو رسوند بهم و گفت: داداش واسه چی جانان بغل توعه ...چشه ..
من: هیچی بابا ضعف کرده میبرمش توی اتاقش فک کنم باید چند روزی استراحت کنه خیلی بی حاله تو برو بخواب منم بزارم میخوابونمش تو هم برو باید بری دنبال کارات دیگه از فردا بچه...
با حرفم نیشش تا پشت گوشش باز شد و گفت : اخ داداش دستت درد نکنه واقعا بابت امشب من برم بخوابم دیگه که کلی کار دارم فردا...
و بدو از پله ها رفت بالا منم رفتم و جانان رو گذاشتم توی اتاقش و خوابوندمش و نبضش گرفتم حالش خوبه رفتم اتاق خودم از شدت سر درد قرص خوردم و خوابیدم ...
نظر گلی ها..
۸.۲k
۰۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.