تبهکارقهرمان

#تبهکار_قهرمان...
پارت16
.
.
.
.
نباید همه رو درست بگم شاید مشکوک بشه که من یک انسانم...

سوالات زیادی می‌پرسید مثل اسم، رنگ مورد علاقه، غذای مورد علاقه،نوشیدنی مورد علاقه، کارایی که دوست داری در طی روز انجام بدی و.... آخرین سؤالش این بود: چند درصد از انسان ها تنفر داری؟

چند درصد بزنم؟

آن سوال از 20 درصد شروع شده بود تا 100‪ درصد

20 درصد به نظر کم است... خیلی کم است چند بزنم؟

در همین فکرا بودم که یکی از هم اتاقی هایم شروع به صدا های وحشتناکی کرد از ترس شروع به لرزیدن کرد و خود به خود حرکت می‌کرد، در همین حین بود که متوجه شدم دستم به درصد ها خورد
به صفحه ربات نگاهی کردم که دیدم چند درصد خورده و از دیدن صفحه ی مانیتور چشمانم گرد شد.

چرا 120‪% خورده


مگه اصلا 120‪ درصدی وجود داشت!!

نگاه ریزی به صفحه انداختم و چشمم خورد به گوشه ای کوچک و قرمز رنگی..
آن قسمت زده بود درصد بالاتر و خورد روی 120‪%
نه من باید درصد رو تغییر بدم، حتما یه گوشه ای اطلاعات مجدد خورده باشه.
اما آن که ثبت شده دیگر چه میتوانم بکنم.

ناگهان ربات شروع به عوض شدن کرد طبق اطلاعات شخصی که دادم مثل تغییر رنگ به رنگ مورد علاقه ای که ثبت کردم و...

یک قسمت آمد که گفت اسم ربات را تعیین کنید اون موقع که ذهنم مشغول تست تنفر از انسان ها بود و تنها اسمی که به ذهنم آمد کای بود.

و آن را ثبت کردم و ربات تو حالت شروع رفت و گفت : سلام اریکا من کای هستم امیدوارم حالت خوب باشه بیا باهم تلاش کنیم که با این تنفری که نسبت به انسان ها داری امیدوارم قسمت کشتار انسان ها بیوفتی...

الان چه کنم؟
چه باید بکنم؟؟
دگر چه میتوانم بکنم الان تنها کاری که باید بکنم خوابیدن است. امیدوار بودم فردا جلسه ی قانون رو گند بزنم تا من را به قسمت کشتار انسان ها نبرن.

صداهای عجیبی می‌آمد صداهایی که باعث شد من از خواب بپرم وقتی چشمانم را باز کردم جهارنا را بالای سرم دیدم اون خوشحال و به خود رسیده بود
جهارنا چگونه توانست وارد اتاق من شود مگر این دیوار ها حریم خصوصی را تشکیل نمی داد!

ناگهان جهارنا گفت : صبح بخیر زود باش آماده شو که الان صبحانه رو از دست میدیم!

او من را به زور از تخت جدا کرد و در کمدم را باز کرد .
که با دیدنش چشمانم برق زد.
آنجا پر از لباس های زیبا بود.

جهارنا رفت سراغ لباس هام و گفت این چطوره برای امروز و لباس را سمتم پرت کرد.

لباس رنگ مشکی و صورتی بود و طرح سر بریده ی انسان بود.

آب دهانم را قورت دادم و نگاهش کردم و با صدای لرزان گفتم : آره، قشنگه.

مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
دیدگاه ها (۱۲)

#تبهکار_قهرمان..پارت 17....جهارنا از دیوار های اتاقم با استف...

#تبهکار_قهرمان...پارت 18....پرسیدم که چرا تو آن ساندویچ را ا...

#تبهکار_قهرمان...پارت 15....گفتم: من هیچ قدرتی ندارم.جهارنا ...

#تبهکار_قهرمان... پارت14. . . . من فکر میکردم که تنها در این...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 : part⁴" ...

P⁷لباس تینا لباس روزی لباس جینی لباس کیتی لباس سواویو تینا ت...

#تنها_در_تاریکی#part3داخل عمارتش نشسته بود و در سکوت بود ناگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط