تبهکارقهرمان

#تبهکار_قهرمان...
پارت14
.
.
.
.
من فکر میکردم که تنها در این اتاق هستم و می‌توانم بلاخره آزادی را حس کنم اما.. اما..من سه هم اتاقی دارم!!!

هم اتاقی هایی که همانند من سبز هستند اما شبیه به من نیستند..

وارد اتاق شدم و سلام کردم ولی جوابی نشنیدم به غیر از یک سلام..

او هیولای سبز رنگی بود که حدود هشت دست و چهار پا داشت و او لاغر اندام بود یک چشم داشت که روی همان چشم عینکی بزرگ بود و موهای خاری داشت، موهایش از خار تشکیل شده بود خار های بلند و به شدت تیز.

او از جایش پرید و محکم دستانم را گرفت و گفت :خیلی خوشحالم که به اتاق ما اومدی!

اسم من جهارناس.
اسمتو قبلا شنیده بودم... اریکا درسته؟

وای کلی کار داریم باهم انجام بدیم.

او اصلا نمیگذاشت من حرفی بزنم.

او دستانم را کشید و به طرف تختی برد و گفت :
این قسمتی که خط کشیده شده برای توعه و این هم رباتته میتونی ازش استفاده های مفیدی کنی.

و ادامه داد : ببین برای کادوی خوش آمد گویی چی برات درست کردم.

او یک میله فلزی درست کرده بود که سه شاخه و یک دکمه در بدنه اش داشت.
از او پرسیدم این چیه؟

جهارنا توضیح داد : وقتی این دکمه رو فشار بدی الکتریسته خیلی زیادی رخ میده و من اینو بهت میدم چون تازه کاری و با این وسیله بهتر میتونی آدمارو شکنجه کنی تا حتی اگه اون دکمه رو به بالا ترین حدش برسونی میتونی انسان هارو بکشی.

من با ترس بهش نگاه کردم.
اگه او بفهمد من انسان هستم زنده ام نمی گذارد.
اصلا فکرش هم ترسناک است.. باید این راز را با خود دفن کنم.

در همین حین جهارنا دستم را کشید و به سمت میز وسط اتاق برد. او اصلا نمیگذاشت من اتاق را خوب ببینم.

گفت : روی این صندلی بنشین این صندلی ماله توعه این قسمت، قسمت مشترک بین ماست.

و جهارنا ادامه داد : راستی تو چه قدرتی داری؟

قدرت؟ چرا من باید قدرتی داشته باشم؟
پرسیدم منظورت چیه؟

جهارنا توضیح داد : قدرت، مثلا قدرت من موهام هستن؛ همونطور که میبینی من خودم رشد موهایم را تعیین میکنم که آن را یکدفعه ای بلند بلند کنم یا کوتاه کوتاه کنم و حتی میتوانم او را به حرکت در بیارم و این قابلیت تو گرفتن انسان ها با موهایم و فشار دادنشون تا آنها به طور کامل له بشن خیلی کمک میکنه و یا حتی میتوانم با استفاده از موهایم انسان بگیرم و آنقدر بکوبمش به زمین که مغزشون بپاشه.

آب دهانم را به سختی قورت دادم او با لذت تمام این ها را تعریف می‌کرد و ترس در دل من بیشتر جای می‌گرفت.

بعد از اتمام حرفش دوباره پرسید خب تو چه قدرتی داری؟.....


مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
دیدگاه ها (۷)

#تبهکار_قهرمان...پارت 15....گفتم: من هیچ قدرتی ندارم.جهارنا ...

#تبهکار_قهرمان... پارت16....نباید همه رو درست بگم شاید مشکوک...

#تبهکار_قهرمان...پارت13....ترس در دلم افتاد، منم باید انسان ...

#تبهکار_قهرمان...پارت12....درحال نگاه کردن بهش بودم که یهو ب...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

ازمایشگاه سرد

ازدواج از روی اجبار۲ ادامه پارت۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط