پارت۲۵
پارت۲۵
جانگ کوک:چرا ازم عکس گرفتی
جون هی:کی؟من؟
جانگ کوک:نمیدونم؟ به نظرت کس دیگه ای هم هس
جون هی:خیلی خوب بابا یه عکس بود نمیخواستم که بخورمت ولی مگه تو بیدار بودی
جانگ کوک:از وقتی که بیدار شدی منم بیدار شدم ولی چیزی نگفتم ببینم چیکار میکنی
جون هی:خیلی خوب حالا ولم کن خفه شدم
همین که دستاش شل شد سریع در رفتم اخیش هم مونده بود سکته کنم این قلبم نمیدونم چشه این روزا زیادی هیجانی میشه ولی کم مونده بود از جاش در اد
از اتاقم در امدم و رفتم آشپزخانه ای خدا الان چی بخورم چرا من همیشه گشنمه وای به حال شوهرم در یخچال و باز کردم دهنم بازم موند یعنی هیچی نبود ها هیچیییییی چرااا پس من چی بخورم
با افسون در یخچال و بستم همین که بستمش صدای ایفون بلند شد ابرو هام رفت بالا
مگه قرار بود یکی بیاد
آخه احمق مگه خونه تو هس شاید مهمون دعوت کرده
نکنه دوست دخترش باشه نه بابا اینا چیه من فکر میکنم شاید جیمین باشه
به همین جور چیزا داشتم فکر میکردم که دوباره صدای ایفون رفت بالا
ای گوشام کر شد ایشلا دست فلج شه زود رفتم ایفون برداشتم
جون هی:مگه ایفون ددته اینجوری داری پدرشو در میاری
یهو یه صدای دخترونه نازک نازک میگم هاا
دختر:اوا شما خدمت کارید ولی کوکی که خدمت کار استخدام نمیکرد چطور شده
بعد یهو با اعصبانیت گفت:دِ درو باز کن دیگه دختره خنگ زیر پام علف در آمد
منم با لحن تندی گفتم:خانم درست صحبت کن خدمت کار چیه من هر وقت بخوام درو باز میکنم شماهم علف های زیر پا تو بشمر
بعد ایفون گذاشتم سر جاش که دوباره همین کارشو تکرار کرد منم سیمشو در آوردم الان هر گوهی میخوای بخور
یهو جانگ کوک از اتاقش در آمد و با لحنی که تا حالا ازش بعد بود گفت:در و باز کن دیگه چه گوهی میخوری
بهم بر خورد ناراحت شدم ولی گفتم:به تو چه دلم میخواد صد سال دیگه باز نکنم میخوام ببینم چیکار میکنی
سمتم خیر برداشت و از شونه هام گرفت و تکونم داد و با داد گفت:کاری میکنم که از به دنیا آمدن به گوه خوری بیوفتی بعد به عقب هولم داد که افتادم زمین و سرم خورد به سرامیک بعد خودش رفت بیرون سرم خیلی درد میکرد خوبه محکم نخورده بود صداشو از راهرو میشنیدم که داشتن باهم کپ میزدن اشکام در آمده بود بلند شدم و سریع رفتم اتاقم و پشت در وایسادم ولی صداشنو میشنیدم که دختره گفت:دختره احمق کی بود داشت با من یکی به دو میکرد پرووو
جوابی که جانگ کوک داد بیشتر ناراحتم کرد تا دختره
جانگ کوک :همینجور که داری میگی احمق دختر خالمه نمیدونم چش شده زده به سرش کلا اینجوری ابله من به جاش ازت معذرت میخوام
دیگه وای نیسادم به حرفاشون گوش بدم میخواستم برم بار آنقدر بخورم که از حال برم
اسلاید اول همون دختره اسلاید دو لباس جون هی
جانگ کوک:چرا ازم عکس گرفتی
جون هی:کی؟من؟
جانگ کوک:نمیدونم؟ به نظرت کس دیگه ای هم هس
جون هی:خیلی خوب بابا یه عکس بود نمیخواستم که بخورمت ولی مگه تو بیدار بودی
جانگ کوک:از وقتی که بیدار شدی منم بیدار شدم ولی چیزی نگفتم ببینم چیکار میکنی
جون هی:خیلی خوب حالا ولم کن خفه شدم
همین که دستاش شل شد سریع در رفتم اخیش هم مونده بود سکته کنم این قلبم نمیدونم چشه این روزا زیادی هیجانی میشه ولی کم مونده بود از جاش در اد
از اتاقم در امدم و رفتم آشپزخانه ای خدا الان چی بخورم چرا من همیشه گشنمه وای به حال شوهرم در یخچال و باز کردم دهنم بازم موند یعنی هیچی نبود ها هیچیییییی چرااا پس من چی بخورم
با افسون در یخچال و بستم همین که بستمش صدای ایفون بلند شد ابرو هام رفت بالا
مگه قرار بود یکی بیاد
آخه احمق مگه خونه تو هس شاید مهمون دعوت کرده
نکنه دوست دخترش باشه نه بابا اینا چیه من فکر میکنم شاید جیمین باشه
به همین جور چیزا داشتم فکر میکردم که دوباره صدای ایفون رفت بالا
ای گوشام کر شد ایشلا دست فلج شه زود رفتم ایفون برداشتم
جون هی:مگه ایفون ددته اینجوری داری پدرشو در میاری
یهو یه صدای دخترونه نازک نازک میگم هاا
دختر:اوا شما خدمت کارید ولی کوکی که خدمت کار استخدام نمیکرد چطور شده
بعد یهو با اعصبانیت گفت:دِ درو باز کن دیگه دختره خنگ زیر پام علف در آمد
منم با لحن تندی گفتم:خانم درست صحبت کن خدمت کار چیه من هر وقت بخوام درو باز میکنم شماهم علف های زیر پا تو بشمر
بعد ایفون گذاشتم سر جاش که دوباره همین کارشو تکرار کرد منم سیمشو در آوردم الان هر گوهی میخوای بخور
یهو جانگ کوک از اتاقش در آمد و با لحنی که تا حالا ازش بعد بود گفت:در و باز کن دیگه چه گوهی میخوری
بهم بر خورد ناراحت شدم ولی گفتم:به تو چه دلم میخواد صد سال دیگه باز نکنم میخوام ببینم چیکار میکنی
سمتم خیر برداشت و از شونه هام گرفت و تکونم داد و با داد گفت:کاری میکنم که از به دنیا آمدن به گوه خوری بیوفتی بعد به عقب هولم داد که افتادم زمین و سرم خورد به سرامیک بعد خودش رفت بیرون سرم خیلی درد میکرد خوبه محکم نخورده بود صداشو از راهرو میشنیدم که داشتن باهم کپ میزدن اشکام در آمده بود بلند شدم و سریع رفتم اتاقم و پشت در وایسادم ولی صداشنو میشنیدم که دختره گفت:دختره احمق کی بود داشت با من یکی به دو میکرد پرووو
جوابی که جانگ کوک داد بیشتر ناراحتم کرد تا دختره
جانگ کوک :همینجور که داری میگی احمق دختر خالمه نمیدونم چش شده زده به سرش کلا اینجوری ابله من به جاش ازت معذرت میخوام
دیگه وای نیسادم به حرفاشون گوش بدم میخواستم برم بار آنقدر بخورم که از حال برم
اسلاید اول همون دختره اسلاید دو لباس جون هی
۱۰.۳k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.