پارت ۲۳
پارت ۲۳
(از زبان جانگ کوک)
وقتی چشمامو باز کردم دیدم یه دختر تو بغلمه آروم بلند شدم دیدم اینکه جون هی هس داشت تکن میخورد که زود خودمو زدم به خواب وقتی بلند شد اولش تعجب گرد چون میشد از حرکاتش فهمید ولی بعدش اصلا تکن نخورد نکنه رفت ولی یهو یه دست آمد رو صورتم آروم صورتمو نوازش کرد خیلی هس خوبی بود موهامو نوازم کرد دیگه واقعا داشت خوابم میبرد چشمامو آروم باز کردم انگار فهمید بیدار شدم سریع دستشو بر داشت
جون هی:دیگه حق نداری بخوری فهمیدی
چه گوگولی میشد وقتی عصبی میشد خندم گرفته بود
جون هی:به چی میخندی اگه خنده داره بگو ماهم بخندیم(تیکه کلام همه معلما )
خندم بیشتر شد که از حرس موهامو کشید و منی که به موهامو خیلی حساس بودم دادم رفت هوا
(از زبان جون هی)
وای چه حال میداد کشیدن موهاش همون جور که داشتم موهاشو میکشیدم منو گرفت زیرش که باعث شد موهاشو ول کنم از دو طرف دستام گرفت و خیمه زد روم
جانگ کوک:که موهای منو میکشی نه
میخواستم حرف بزنم که قلقلکم داد وای من حلی رو این مثله حساس بود اون داشت من قلقلک میداد منم داشتم عین کرم میلولیدم ای خدا بگم چیکارت نکنه
جانگ کوک:بگو غلط کردی
جون هی:غلط کردی
تا اینو گفتم بیشتر قلقلکم داد منم داد زدم
جون هی:ولم کنننننننن
ولم کرد و بیشتر رو خیمه زد جوری که نفس هامون به صورت هامون میخورد هر دومون داشتیم نفس نفس میزدیم
از جلو خیلی خوشگل بود آمد نزدیک نکنه میخواست منو ببوسه تا خواست لبامون به هم بخوره با پام زدم وسط پاش که دادش رفت هوا انداختمش اون ور و پاشدم
جون هی:حد خودتو بدون پاشو حاضر شو منم میبری باشگاه
جانگ کوک:چرا مگه خودت ماشین نداری
جون هی:دادم تعمیر زود پاشو ها
بعدش رفتم دسشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم و حاضر شدم و داشتم صبحونه آماده میکردم
جانگ کوک:واسه منم حاضر کنم
سرمو تکون دادم و مشغول شدم بعد صبحونه باهم رفتیم باشگاه تو ماشین نشسته بودیم که جانگ کوک گفت:حق نداری به پسرا نگا کنی یا باهاشون حرف بزنی فهمیدی
این حرفشو آنقدر جدی گفت که پشمام یه لحظه ریخت
جون هی:وا به خودم مربوطه به ت چه میخوام نگا کنم
ماشینو زد کنار جاده و کمربند شو باز کرد و خیمه زد روم
جانگ کوک:وقتی میگم نگا نکن لابد یه چیزی میدونم که میگم اون وقت واسه خودت بود میشه
جون هی:اینارو واسه خودت بگو من میتونم از خودت مواظبت کنم
جانگ کوک:خلی خوب خود دانی فقط چیزی شد به مک گیر ندی هااا
وا مرتیکه خر فکرده نمیتونم از خودم مواظبت کنم
(از زبان جانگ کوک)
وقتی چشمامو باز کردم دیدم یه دختر تو بغلمه آروم بلند شدم دیدم اینکه جون هی هس داشت تکن میخورد که زود خودمو زدم به خواب وقتی بلند شد اولش تعجب گرد چون میشد از حرکاتش فهمید ولی بعدش اصلا تکن نخورد نکنه رفت ولی یهو یه دست آمد رو صورتم آروم صورتمو نوازش کرد خیلی هس خوبی بود موهامو نوازم کرد دیگه واقعا داشت خوابم میبرد چشمامو آروم باز کردم انگار فهمید بیدار شدم سریع دستشو بر داشت
جون هی:دیگه حق نداری بخوری فهمیدی
چه گوگولی میشد وقتی عصبی میشد خندم گرفته بود
جون هی:به چی میخندی اگه خنده داره بگو ماهم بخندیم(تیکه کلام همه معلما )
خندم بیشتر شد که از حرس موهامو کشید و منی که به موهامو خیلی حساس بودم دادم رفت هوا
(از زبان جون هی)
وای چه حال میداد کشیدن موهاش همون جور که داشتم موهاشو میکشیدم منو گرفت زیرش که باعث شد موهاشو ول کنم از دو طرف دستام گرفت و خیمه زد روم
جانگ کوک:که موهای منو میکشی نه
میخواستم حرف بزنم که قلقلکم داد وای من حلی رو این مثله حساس بود اون داشت من قلقلک میداد منم داشتم عین کرم میلولیدم ای خدا بگم چیکارت نکنه
جانگ کوک:بگو غلط کردی
جون هی:غلط کردی
تا اینو گفتم بیشتر قلقلکم داد منم داد زدم
جون هی:ولم کنننننننن
ولم کرد و بیشتر رو خیمه زد جوری که نفس هامون به صورت هامون میخورد هر دومون داشتیم نفس نفس میزدیم
از جلو خیلی خوشگل بود آمد نزدیک نکنه میخواست منو ببوسه تا خواست لبامون به هم بخوره با پام زدم وسط پاش که دادش رفت هوا انداختمش اون ور و پاشدم
جون هی:حد خودتو بدون پاشو حاضر شو منم میبری باشگاه
جانگ کوک:چرا مگه خودت ماشین نداری
جون هی:دادم تعمیر زود پاشو ها
بعدش رفتم دسشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم و حاضر شدم و داشتم صبحونه آماده میکردم
جانگ کوک:واسه منم حاضر کنم
سرمو تکون دادم و مشغول شدم بعد صبحونه باهم رفتیم باشگاه تو ماشین نشسته بودیم که جانگ کوک گفت:حق نداری به پسرا نگا کنی یا باهاشون حرف بزنی فهمیدی
این حرفشو آنقدر جدی گفت که پشمام یه لحظه ریخت
جون هی:وا به خودم مربوطه به ت چه میخوام نگا کنم
ماشینو زد کنار جاده و کمربند شو باز کرد و خیمه زد روم
جانگ کوک:وقتی میگم نگا نکن لابد یه چیزی میدونم که میگم اون وقت واسه خودت بود میشه
جون هی:اینارو واسه خودت بگو من میتونم از خودت مواظبت کنم
جانگ کوک:خلی خوب خود دانی فقط چیزی شد به مک گیر ندی هااا
وا مرتیکه خر فکرده نمیتونم از خودم مواظبت کنم
۷.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.