پارت۲۷
پارت۲۷
ایییییی سرم درد میکنه من چم شده
از جام بلند شدم ولی چون سر گیجه ام زیاد بود افتادم و برای اینکه جلوی افتادنمو بگیرم میز کنار تختمو گرفتم ولی نتونستم خودمو کنترل کنم دستم خورد به چراغ خواب خوشگلم افتاد و با صدای بدی شکست منم که پخش زمین بودم
نمیتونستم اصلا بلند شم یهو در باز شد و جانگ کوک سریع آمدو بلندم کرد هنوز از دستش عصبانی بودم پسش زدمو از اتاق زدم بیرون چرا من اینجوری بودم رفتم پایین و مسکن خوردم نشستم همونجا تا ببینم یادم میاد
پس از کلی فکر بلاخره یادم آمد رفتم بار و وایییی نه من داشتم چیکار میکردم وای آلان چطوری به جانگ کوک نگا کنم همونجور که داشتم سرمو به میز میکوبیدم جانگ کوک آمد و گفت:نزن همین عقلی که داریم میره
همونجوری داشتم نگاهش میکرد و هیچی نمیگفتم الان پیش خودش چی فکر میکنه وای نکنه به مامان بگه
جانگ کوک:چیزی خوردی که دارو هاتو با معده خالی میندازی
بلند شدمو جلوش وایسادم و سرمو خم کردم و گفتم:به خاطر دیشب ببخشید دست خودم نبود
فقط سرشو تکون دادو رفت همین منو باش که دارم از نگرانی میمیرم رفتم از یخچال یه چیزی برداشتم و خوردم که صدای گوشیم بلند شد
وا این چرا داشت به من زنگ میزد یکی از بچه های تیم بود پارک هه این
جواب دادم که صداش که عصبی بود بلند شد
هه این:چرا امروز نیومدی
جون هی:سرم درد میکنه
هه این:به مربی میگم همرو امروز نگران کردی فعلا مواظب خودت باش بوس
جون هی:فعلا
این دختر چقدر انرژی داشت
افففف سرم داره میترکه هنوز اثرات اون زهرماری مونده
رفتم اتاقم یکم بخوابم ولی مگه میشه انگار خواب از چشمام رفته رو تخت نشسته بودم که در اتاق و زدن
جون هی:بله
جانگ کوک:بیام تو
جون هی:اِ توی بیا تو
آمد تو که یه دستش سینی بود سوالی بهش خیره شدم که گفت:سوپ خماریه انگار هنوز گیج میزنی اینو بخور
آورد گذاشت جلوم و خودشم نشست پیشم
همین که اولین قاشق و گذاشتم دهنم بدون مقدمه گفت:حرفای دیشبت راست بود
یهو با اینکه بهش اعتراف کرده بودم همین که یادم امدم سوپ پرید تو گلوم آنقدر سرفه کردم از چشمام داشت اشک میومد این چرا همچین گفت الان چی بگم میخ استم حرف بزنم که زودتر از من گفت:برام مهم نیست دوسم داشته باشی یا نه من هنوز دوست ندارم بهتره زیاد به پرو پام نپیچی
بعد بلند شد رفت
واتتتتت این چی داشت میگفت یعنی چی مگه من دوسش دارم درسته بهش علاقه دارم ولی این دیگه زیاده روی بود
نگا کن اقا جئون اگه من تورو عاشق خودم نکنم لی جون هی نیستم خوددانی
ایییییی سرم درد میکنه من چم شده
از جام بلند شدم ولی چون سر گیجه ام زیاد بود افتادم و برای اینکه جلوی افتادنمو بگیرم میز کنار تختمو گرفتم ولی نتونستم خودمو کنترل کنم دستم خورد به چراغ خواب خوشگلم افتاد و با صدای بدی شکست منم که پخش زمین بودم
نمیتونستم اصلا بلند شم یهو در باز شد و جانگ کوک سریع آمدو بلندم کرد هنوز از دستش عصبانی بودم پسش زدمو از اتاق زدم بیرون چرا من اینجوری بودم رفتم پایین و مسکن خوردم نشستم همونجا تا ببینم یادم میاد
پس از کلی فکر بلاخره یادم آمد رفتم بار و وایییی نه من داشتم چیکار میکردم وای آلان چطوری به جانگ کوک نگا کنم همونجور که داشتم سرمو به میز میکوبیدم جانگ کوک آمد و گفت:نزن همین عقلی که داریم میره
همونجوری داشتم نگاهش میکرد و هیچی نمیگفتم الان پیش خودش چی فکر میکنه وای نکنه به مامان بگه
جانگ کوک:چیزی خوردی که دارو هاتو با معده خالی میندازی
بلند شدمو جلوش وایسادم و سرمو خم کردم و گفتم:به خاطر دیشب ببخشید دست خودم نبود
فقط سرشو تکون دادو رفت همین منو باش که دارم از نگرانی میمیرم رفتم از یخچال یه چیزی برداشتم و خوردم که صدای گوشیم بلند شد
وا این چرا داشت به من زنگ میزد یکی از بچه های تیم بود پارک هه این
جواب دادم که صداش که عصبی بود بلند شد
هه این:چرا امروز نیومدی
جون هی:سرم درد میکنه
هه این:به مربی میگم همرو امروز نگران کردی فعلا مواظب خودت باش بوس
جون هی:فعلا
این دختر چقدر انرژی داشت
افففف سرم داره میترکه هنوز اثرات اون زهرماری مونده
رفتم اتاقم یکم بخوابم ولی مگه میشه انگار خواب از چشمام رفته رو تخت نشسته بودم که در اتاق و زدن
جون هی:بله
جانگ کوک:بیام تو
جون هی:اِ توی بیا تو
آمد تو که یه دستش سینی بود سوالی بهش خیره شدم که گفت:سوپ خماریه انگار هنوز گیج میزنی اینو بخور
آورد گذاشت جلوم و خودشم نشست پیشم
همین که اولین قاشق و گذاشتم دهنم بدون مقدمه گفت:حرفای دیشبت راست بود
یهو با اینکه بهش اعتراف کرده بودم همین که یادم امدم سوپ پرید تو گلوم آنقدر سرفه کردم از چشمام داشت اشک میومد این چرا همچین گفت الان چی بگم میخ استم حرف بزنم که زودتر از من گفت:برام مهم نیست دوسم داشته باشی یا نه من هنوز دوست ندارم بهتره زیاد به پرو پام نپیچی
بعد بلند شد رفت
واتتتتت این چی داشت میگفت یعنی چی مگه من دوسش دارم درسته بهش علاقه دارم ولی این دیگه زیاده روی بود
نگا کن اقا جئون اگه من تورو عاشق خودم نکنم لی جون هی نیستم خوددانی
۶.۷k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.