دلبر کوچولو

دلبر کوچولو
#پارت_6۶
نیکا که با سرعت ازم دور شد دولا دولا درحالی که دستم رو شکمم بود وارد دستشویی شدم و در و بستم.
لعنتی...
همیشه تو این دوران درد زیادی می‌کشیدم...
با بیچارگی بدون توجه به اینکه زمین کثیف میشه همونجا رو کاشی‌های سرد نشستم

چند دقیقه‌ای بود که همونجا خشک شده بی‌صدا اشک‌ می‌ریختم.
تو اون موقعیت خودمم باورم نمیشد دلم برای نرگس تنگ شده بود، بد بود، اذیت می‌کرد، نیش میزد، ولی تو دوران حواسش بهم بود...
با تقه‌ای که به در خورد با نفس نفس از درد دستم رو بند دیوار کردم و بلند شدم.

سرم به در نزدیک کردم محظ اطمینان با صدای لرزونی‌ لب زدم:
_کیه؟
_منم دیانا باز کن.
با شنیدن صدای نیکا خیالم راحت شد و آهسته در و باز کردم
سریع در و هل داد و وارد شد، نگران نگاهی به صورت خیس از اشکم انداخت.

یه بسته پ*د و لباس‌ها رو داد دستم و گفت:
_بیا سریع بپوش ارباب اومده پایین داره صبحانه می‌خوره.
نای ایستادن نداشتم، همونجور خم شده به زور از لای دندون‌های جفت شده‌ام نالیدم:
_مرسی.
بوسه‌ی تندی رو گونه‌ام نشوند و از دستشویی خارج شد، در و بستم و مشغول در آوردن لباسام شدم.

لباس‌های کثیف شده رو انداختم تو نایلون مشکی‌ای که نیکا داخلش پ*د گذاشته بود.
با درد هقی زدم و سریع لباس‌ها رو پوشیدم

بعد از انجام دادن همه کارها تازه نگاهم افتاد به لکه‌ای که روی زمین بود.
همون لحظه نیکا تقه‌ای به در زد و با استرس گفت:
_عجله کن دیانا
درحالی که اشکام و پاک می‌کردم در و باز کردم.
_اینجا یکم کثیف شده، صبر کن تمیز کنم میام.

هنوز قدمی برنداشته بودم که سریع بازوم و کشید و گفت:
_دیگه چی؟ با این دردت میخوای چطور اینجا رو تمیز کنی؟
از دستشویی کشیدم بیرون و ادامه داد:
_بیا برو خودم حلش می‌کنم، یه بسته مسکن قوی هم برات گذاشتم تو ساکت بخور دردت آروم میشه...
دیدگاه ها (۰)

دلب کوچولو• #پارت_6۷ _مرسی نیکا، من دیگه برم مراقب خودت باش...

دلبر کوچولو• #پارت_68 دستش و دراز کرد سمت ساکم، که سریع دادم...

دلبر کوچولو• #پارت_65 با دردی که یهو تو کمر و دلم پیچید آخی ...

دلبر کوچولو• #پارت_6۴ با مشت شروع به کوبیدن در کرد._باز کن، ...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

نام فیک: عشق مخفیPart: 48ویو ات*صدام کردن که برم داخل. پاشدم...

دوست دختر اجاره ای

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط