دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
• #پارت_68
دستش و دراز کرد سمت ساکم، که سریع دادم دستش.
ساکمو و همراه با چمدون خودش تو صندوق گذاشت و من همچنان معطل همونجا ایستاده بودم !
_بشین
دهن کجی کردم، هه هه منتظر بودم تو بگی.
دستم رفت سمت دستگیره در عقب که صدای حرصیاش بلند شد:
_مگه رانندتم میری عقب؟ بیا جلو بشین ببینم.
پوفی کشیدم و با گفتن «چشم» در جلو رو باز کردم و نشستم.
محو فضای ماشین شدم، مگه چندبار سوار همچین ماشینهایی شده بودم؟
خدایا کرمتو شکر...
با شنیدن صدای نحسش از افکارم پرت شدم بیرون:
_اگه دید زدنت تموم شد لطفا در و ببند، همینطوریشم دیرمون شده...
دندون قروچهای کردم و با حرص در رو محکم کوبیدم که از صداش خودم دومتر پریدم هوا.
متوجه صدای نیشخندش که شدم بیشتر حرصم گرفت!
چی میشد الان همین ساعت همین دقیقه همین ثانیه با همین دستهای خوشگلم خفهاش کنم؟ تا دیگه نتونه با اون لبهای کج و کولهاش نیشخند بزنه...
بیخیال دیانا اون شلغم ارزش حرص خوردن نداره که.
لبخندی زدم و تو دلم گفتم، آره بابا از اولین سفرت به تهران لذت ببر!
با تیر یهویی که کمرم کشید آخی زیر لب گفتم که بلافاصله لبم و بهم فشردم و دعا کردم گوریلی چه بغلم نشسته بود نشنیده باشه...
ولی انگار اینبار خیلی شانس باهام یار نبود که صدای خونسردش بلند شد:
_چته؟
بزاق دهنم و قورت دادم و سعی کردم هیچ اثری از درد تو صدام و صورتم نباشه.
_هیچی مگه قراره چیزیم شده باشه؟
ابرویی بالا انداخت و چیزی نگفت...
• #پارت_68
دستش و دراز کرد سمت ساکم، که سریع دادم دستش.
ساکمو و همراه با چمدون خودش تو صندوق گذاشت و من همچنان معطل همونجا ایستاده بودم !
_بشین
دهن کجی کردم، هه هه منتظر بودم تو بگی.
دستم رفت سمت دستگیره در عقب که صدای حرصیاش بلند شد:
_مگه رانندتم میری عقب؟ بیا جلو بشین ببینم.
پوفی کشیدم و با گفتن «چشم» در جلو رو باز کردم و نشستم.
محو فضای ماشین شدم، مگه چندبار سوار همچین ماشینهایی شده بودم؟
خدایا کرمتو شکر...
با شنیدن صدای نحسش از افکارم پرت شدم بیرون:
_اگه دید زدنت تموم شد لطفا در و ببند، همینطوریشم دیرمون شده...
دندون قروچهای کردم و با حرص در رو محکم کوبیدم که از صداش خودم دومتر پریدم هوا.
متوجه صدای نیشخندش که شدم بیشتر حرصم گرفت!
چی میشد الان همین ساعت همین دقیقه همین ثانیه با همین دستهای خوشگلم خفهاش کنم؟ تا دیگه نتونه با اون لبهای کج و کولهاش نیشخند بزنه...
بیخیال دیانا اون شلغم ارزش حرص خوردن نداره که.
لبخندی زدم و تو دلم گفتم، آره بابا از اولین سفرت به تهران لذت ببر!
با تیر یهویی که کمرم کشید آخی زیر لب گفتم که بلافاصله لبم و بهم فشردم و دعا کردم گوریلی چه بغلم نشسته بود نشنیده باشه...
ولی انگار اینبار خیلی شانس باهام یار نبود که صدای خونسردش بلند شد:
_چته؟
بزاق دهنم و قورت دادم و سعی کردم هیچ اثری از درد تو صدام و صورتم نباشه.
_هیچی مگه قراره چیزیم شده باشه؟
ابرویی بالا انداخت و چیزی نگفت...
۴.۰k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.