دنیای تاریک من (:
#دنیای_تاریک_من
پارت:13
هان سرشو برگردوند و دید یک کامیون بزرگ درست داره میاد جلوی ماشین ، نور کامیون داشت چشماشو کور میکرد فرمون رو چرخوند و یک دور پلیسی زد و وایساد .
دوتاشونم ترسیده بودنو نفس نفس میزدن برگشتن همو نگاه کردن و دوباره خندین .
-نزدیک بود به کشتنمون بدی
+ببخشید ،خب من یکم رانندگیم افتضاحه
-ببینم گواهی نامه داری؟
+معلومه که دارم میدونی چقدر سخته پنج بار بری امتحان بدی و بلاخره قبول بشی
-پنج بار ؟ رانندگیت واقعا افتضاحه
+ولی الان دیدی چطوری دور پلیسی زدم و خودمونو نجات دادم ! هرکسی نمیتونه اینکارو بکنه 😌
الان که دارم فکر میکنم اون پنج بار امتحان دادن بدم نبوده
لینو دیگه نمیتونست به هان اعتماد کنه پس خودش نشست پشت فرمونو به راه ادامه داد
میخواست آدرس خونه ی هانو بپرسه تا برسونه خونش ولی برگشت و دید که خوابیده
- واقعا چطوری میتونه الان بخوابه انگار نه انگار همین چند دقیقه پیش داشت دوتامونم میکشت
هان از خواب پرید و چشماشو باز نکرده پرسید:
+رسیدیم ؟
- نه من نمیدونم خونت کجاست بگو تا برسونم
+عه پس نرسیدیم ، آهان آدرسمو باید بگم ،
آدرسم چی بود؟
- هنوز ویندوزت بالا نیومده بزار از این نزدیکی یه قهوه بگیرم
+نه نمیخواد من زیاد قهوه نمیخورم
-اشکال نداره برای خودم میخرم تو چی میخوای؟
+اووو هیونگ میخوای برام نوشیدنی بخری ؟
پس برای من شیر کاکائو بخر
- تا من میرم بخرم خوب فکر کن خونت کجاست
+یاااا (هی)هیونگ تیکه میندازی ،من گیج نیستم فقط تازه از خواب بلند شده بودم ،انگار یادت رفته من درسم تو مدرسه عالی بوده
-باشه بابا فیلسوف
لینو اینو گفت و با خنده رفت بیرون و هان ناراحت نگاهش کرد
بعد از خوردن نوشیدنی به راه افتادن و لینو هانو رسوند خونش و رفت سمت خونه ی خودش .
رسید خونه و نشست رو مبل و درحالی که داشت کرواتش رو باز میکرد به اتفاقات امروز و حرف هایی که به پدرش زده بود فکر میکرد خوابش برد.
با صدای زنگ در بلند شد و رفت پایین یک پاکت براش اومده بود .
اون پاکت رو باز کرد و دید پدرش اونو فرستاده اول میخواست اونو نخونده بندازه سطل زباله ولی پشیمون شد و نشست خوند :
میدونم من پدر خوبی نبودم ،من حتی شوهر خوبی هم برای مادرت نبودم .
من اینو میدونم که یک طمع کارم و خوشحالیمون رو به پول فروختم
وقتی به دنیا اومدی با مادرت قول دادیم که بهترین خاطرات رو باهم بسازیم ولی من همه چیز رو خراب کردم
فراموش کردن همه ی اینا تلخ و سخته و من رو سالهاست که آزار میده پس میدونم برای تو هم سخته ولی لطفا فراموش کن و به خونه برگرد .
لینو درحالی که اشک از چشماش میومد نامه رو گذاشت رو میز و ...
ادامه دارد😌
پارت:13
هان سرشو برگردوند و دید یک کامیون بزرگ درست داره میاد جلوی ماشین ، نور کامیون داشت چشماشو کور میکرد فرمون رو چرخوند و یک دور پلیسی زد و وایساد .
دوتاشونم ترسیده بودنو نفس نفس میزدن برگشتن همو نگاه کردن و دوباره خندین .
-نزدیک بود به کشتنمون بدی
+ببخشید ،خب من یکم رانندگیم افتضاحه
-ببینم گواهی نامه داری؟
+معلومه که دارم میدونی چقدر سخته پنج بار بری امتحان بدی و بلاخره قبول بشی
-پنج بار ؟ رانندگیت واقعا افتضاحه
+ولی الان دیدی چطوری دور پلیسی زدم و خودمونو نجات دادم ! هرکسی نمیتونه اینکارو بکنه 😌
الان که دارم فکر میکنم اون پنج بار امتحان دادن بدم نبوده
لینو دیگه نمیتونست به هان اعتماد کنه پس خودش نشست پشت فرمونو به راه ادامه داد
میخواست آدرس خونه ی هانو بپرسه تا برسونه خونش ولی برگشت و دید که خوابیده
- واقعا چطوری میتونه الان بخوابه انگار نه انگار همین چند دقیقه پیش داشت دوتامونم میکشت
هان از خواب پرید و چشماشو باز نکرده پرسید:
+رسیدیم ؟
- نه من نمیدونم خونت کجاست بگو تا برسونم
+عه پس نرسیدیم ، آهان آدرسمو باید بگم ،
آدرسم چی بود؟
- هنوز ویندوزت بالا نیومده بزار از این نزدیکی یه قهوه بگیرم
+نه نمیخواد من زیاد قهوه نمیخورم
-اشکال نداره برای خودم میخرم تو چی میخوای؟
+اووو هیونگ میخوای برام نوشیدنی بخری ؟
پس برای من شیر کاکائو بخر
- تا من میرم بخرم خوب فکر کن خونت کجاست
+یاااا (هی)هیونگ تیکه میندازی ،من گیج نیستم فقط تازه از خواب بلند شده بودم ،انگار یادت رفته من درسم تو مدرسه عالی بوده
-باشه بابا فیلسوف
لینو اینو گفت و با خنده رفت بیرون و هان ناراحت نگاهش کرد
بعد از خوردن نوشیدنی به راه افتادن و لینو هانو رسوند خونش و رفت سمت خونه ی خودش .
رسید خونه و نشست رو مبل و درحالی که داشت کرواتش رو باز میکرد به اتفاقات امروز و حرف هایی که به پدرش زده بود فکر میکرد خوابش برد.
با صدای زنگ در بلند شد و رفت پایین یک پاکت براش اومده بود .
اون پاکت رو باز کرد و دید پدرش اونو فرستاده اول میخواست اونو نخونده بندازه سطل زباله ولی پشیمون شد و نشست خوند :
میدونم من پدر خوبی نبودم ،من حتی شوهر خوبی هم برای مادرت نبودم .
من اینو میدونم که یک طمع کارم و خوشحالیمون رو به پول فروختم
وقتی به دنیا اومدی با مادرت قول دادیم که بهترین خاطرات رو باهم بسازیم ولی من همه چیز رو خراب کردم
فراموش کردن همه ی اینا تلخ و سخته و من رو سالهاست که آزار میده پس میدونم برای تو هم سخته ولی لطفا فراموش کن و به خونه برگرد .
لینو درحالی که اشک از چشماش میومد نامه رو گذاشت رو میز و ...
ادامه دارد😌
۱.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.