دنیای تاریک من (:
ادامه پارت ۱۴ 🙂
چیزی نگذشته بود از رفتن مادرم و من داشتم با بازی کردن خودمو سرگرم میکردم که تلفن خونه زنگ خورد بلند شدم و از لای در اتاقم نگاه کردم که پدرم تلفن رو جواب داد و خیلی شوک شد و گوش داد و من با حرف هاش فهمیدم یک اتفاق بدی افتاده بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد فهمید که داشتم نگاه میکردم اومد و در و قفل کرد ولی من از پشت در همه ی حرف هاش رو شنیدم که میگفت...
ادامه دارد 😌
چیزی نگذشته بود از رفتن مادرم و من داشتم با بازی کردن خودمو سرگرم میکردم که تلفن خونه زنگ خورد بلند شدم و از لای در اتاقم نگاه کردم که پدرم تلفن رو جواب داد و خیلی شوک شد و گوش داد و من با حرف هاش فهمیدم یک اتفاق بدی افتاده بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد فهمید که داشتم نگاه میکردم اومد و در و قفل کرد ولی من از پشت در همه ی حرف هاش رو شنیدم که میگفت...
ادامه دارد 😌
۱.۴k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.