part 73
#part_73
#دوروکـــ
ابروی بالا انداختم و لب زدم...
دوروک:قبل از اینکه اسم رفیقای منو میاری چندبار
دهنتو آب بکش؛اونا حتا از تو مردترن...
عربدهی کشید که یقه لباسمو گرفت و پرتم کرد روی سرامیکا
با سوزشی که گوشهی پیشونیم احساس کردم
چشمامو با درد بستم و دستمو روی پیشونیم گذاشتم
دستم خونی شده بود...سرم خورده بود به تیزی میز!
دردش زیاد بود اما نه انقدر که جلوی این شخصیت
نفرتانگیز ضعف نشون بدم
نفس عمیقی کشیدم که صدای پیامک گوشیم توجهمو جلب کرد
بیتوجه به اون شخصیت نفرتانگیز
گوشیمو روشن کردم که نوتیف پیام برک بالا امد
_داداش خانواده آسیه همچی رو فهمیدن
اضاع بدجور بهم ریخته یه تصمیم خیلی بدی گرفتن
خودتو سریع برسون خونهی ما
با ترس اینکه بلایی سر آسیه اورده باشن
خیلی سریع از جام بلند شدم که دردی توی سرم پیچید...
همجارو تار میدیدم؛احساس میکردم دنیا دور سرم داره
میچرخه...این حسو چندباری تجربه کرده بودم
دستامو دو طرف سرم گذاشتم
و فشار ریزی به شقیقه هام دادم...
چندثانیهای بعد که حالم امد سرجاش به طرف جا کلیدی رفتم
سوییچ ماشینم برداشتم که صدای شخصیت نفرتانگیز امد
عاکفآتاکول:آهای؟کجا بسلامتی؟یادم نمیاد اجازه داده باشم
از خونه بری بیرون ما هنوز باهم کار داریم!
بیتوجه به حرفش کاپشنمو تنم کردم و از خونه بیرون امدم
قبل از بسته شدن در صداش امد
عاکفآتاکول:آخرش هرقبرستونی بری برمیگردی همینجا !!!
منم اونوقت میدونم چه بلایی سرت بیارم
پوف کلافهی کشیدم...
سوار ماشین شدم و به طرف خونهی برکاینا روندم
#دوروکـــ
ابروی بالا انداختم و لب زدم...
دوروک:قبل از اینکه اسم رفیقای منو میاری چندبار
دهنتو آب بکش؛اونا حتا از تو مردترن...
عربدهی کشید که یقه لباسمو گرفت و پرتم کرد روی سرامیکا
با سوزشی که گوشهی پیشونیم احساس کردم
چشمامو با درد بستم و دستمو روی پیشونیم گذاشتم
دستم خونی شده بود...سرم خورده بود به تیزی میز!
دردش زیاد بود اما نه انقدر که جلوی این شخصیت
نفرتانگیز ضعف نشون بدم
نفس عمیقی کشیدم که صدای پیامک گوشیم توجهمو جلب کرد
بیتوجه به اون شخصیت نفرتانگیز
گوشیمو روشن کردم که نوتیف پیام برک بالا امد
_داداش خانواده آسیه همچی رو فهمیدن
اضاع بدجور بهم ریخته یه تصمیم خیلی بدی گرفتن
خودتو سریع برسون خونهی ما
با ترس اینکه بلایی سر آسیه اورده باشن
خیلی سریع از جام بلند شدم که دردی توی سرم پیچید...
همجارو تار میدیدم؛احساس میکردم دنیا دور سرم داره
میچرخه...این حسو چندباری تجربه کرده بودم
دستامو دو طرف سرم گذاشتم
و فشار ریزی به شقیقه هام دادم...
چندثانیهای بعد که حالم امد سرجاش به طرف جا کلیدی رفتم
سوییچ ماشینم برداشتم که صدای شخصیت نفرتانگیز امد
عاکفآتاکول:آهای؟کجا بسلامتی؟یادم نمیاد اجازه داده باشم
از خونه بری بیرون ما هنوز باهم کار داریم!
بیتوجه به حرفش کاپشنمو تنم کردم و از خونه بیرون امدم
قبل از بسته شدن در صداش امد
عاکفآتاکول:آخرش هرقبرستونی بری برمیگردی همینجا !!!
منم اونوقت میدونم چه بلایی سرت بیارم
پوف کلافهی کشیدم...
سوار ماشین شدم و به طرف خونهی برکاینا روندم
۱.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.