رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رادوین
#پارت_242
متعجب نگاش میکردم
_ عه عه توکه از شوهرتم بدتری اوضاعتون بد خرابه!
اون مدرکاتون تقلبی نیست عزیزم؟!
روشنک:لطف داری عزیزم گمشو برو تنت کن ابرومونو بردی
نگاش کن توروخدا هرکدوم از لباساشم ی گوشه افتاده
همین ملافه رم نمیکشیدی روت لخت میخوابیدی! شروین خان عم میومدن قشنگ بااین وضع میدیدنت!
ترسیده نیم خیز شدم
_ شت روشنک شروین اومده؟!
روشنک:اره وسراغ تورومیگرفت!
_اه یچی بده من بپوشم
روشنک رفت سمت کمدو ی تاپ شلوارک داددستم رفت بیرون
لباساموپوشیدم این زدکبودیاروچیکار کنم ماهووورکرم پودروخالی کردم سریع اومدم بیرون قشنگ داشتم مث بچه ها میدویدمو دلیل این عجله کردنمم نفهمیدم یهویی زیر دلم درد گرفت
روشنک ریز میخندید
اروم لب زد :انگار اولین بارشه!
نمیدونستم ب روشنک بخندم یا پاز درد گریه کنم یابه ماهور ک نگران نگام میکرد بفهمونم خوبم یا شروین ک میومد سمتمون!
داشتم ازاین فکر منفجر میشدم سرمو گرفتم پایین اروم خندیدم
شروین اومد پیشمون :خوبی؟!
_اره خوبم
شروین دستمو گرفت :هووف ترانه اون پمادو باید سرچندساعت میزدی ب دستت؟!
_چشممم اقای دکتر یادم رفت!
نشستم همونجاشروین پمادواورد زدبه دستم
بچه هارفتن ماهنوز نشسته بودیم اونجا
شروین:ترانه!
_بله؟!
شروین:هنو ازم ناراحتی؟
_نه
بغلم کرد
شروین:یه چیزیو میدونی؟!
_چیو؟
شروین:تنها کسی هستی که حاضرم براش ازخودمم بگذرم
خیلی دوست دارم پرنسس هرچی که بشه اینو یادت نره خب؟!
میخواستم باصدای بلند بزنم زیر گریه
اون شروینی که من سال قبل دیدم چطور تبدیل شدبه شروین الان!
سکوتمو ک دید رفت عقب نگام کرد
شروین:بازم گریه! بگو ببینم دلیل اون اشکای خوشگلت چیه؟! واسه من!چرا؟!!
رد اشک روگونمو بوسیدو اشکامو پاک کرد
زودتراین شب صبح شه وخلاص شیم
_خوبم یکم دستم اذیت میکنه همین میخوام بخوابم
شروین:باشه پرنسسم
لباسشودراورد
_چیکارمیکنی؟!
شروین:اینجا میخوابیم!
متعجب نگاش کردم
_وسط هال؟! رو مبل؟
شروین:اره وسط هال،خیلیم مبل راحتیه خیلیم جاداره
ناچاراچیزی نگفتم اونم کشیدم توبغلشو تاخود صبح نتونستم تکون بخورم
حالا بیاوصبح همه مارو اینجا ببینن! اینکارا چیه اخه شروین
نگران از اینهمه فکر برای فردایی که قراره همه چیزو عوض کنه چشمام گرم شد
با صدای شیدا چشامو باز کردم: حداقل میرفتین تو اتاق
سریع خواستم بلند شم که شروینم بیدار شد لعنت به این شانس ماهورم اومد
ترسیده از اینکه نگاش کنم یه راست رفتم تو اتاق
یه دوش گرفتم اومدم پایین
همه صبحونه میخوردن شیدام خیلی عاشقانع طور لقمه میذاشت دهن ماهور
نگامو ازشون گرفتم هووف
رفتم تو آشپزخونه حوصله سر میز نشستنونداشتم
ماهوراومد اونجا...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #تکست_خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #عشق #love #عاشقانه #دخترونه #تنهایی
متعجب نگاش میکردم
_ عه عه توکه از شوهرتم بدتری اوضاعتون بد خرابه!
اون مدرکاتون تقلبی نیست عزیزم؟!
روشنک:لطف داری عزیزم گمشو برو تنت کن ابرومونو بردی
نگاش کن توروخدا هرکدوم از لباساشم ی گوشه افتاده
همین ملافه رم نمیکشیدی روت لخت میخوابیدی! شروین خان عم میومدن قشنگ بااین وضع میدیدنت!
ترسیده نیم خیز شدم
_ شت روشنک شروین اومده؟!
روشنک:اره وسراغ تورومیگرفت!
_اه یچی بده من بپوشم
روشنک رفت سمت کمدو ی تاپ شلوارک داددستم رفت بیرون
لباساموپوشیدم این زدکبودیاروچیکار کنم ماهووورکرم پودروخالی کردم سریع اومدم بیرون قشنگ داشتم مث بچه ها میدویدمو دلیل این عجله کردنمم نفهمیدم یهویی زیر دلم درد گرفت
روشنک ریز میخندید
اروم لب زد :انگار اولین بارشه!
نمیدونستم ب روشنک بخندم یا پاز درد گریه کنم یابه ماهور ک نگران نگام میکرد بفهمونم خوبم یا شروین ک میومد سمتمون!
داشتم ازاین فکر منفجر میشدم سرمو گرفتم پایین اروم خندیدم
شروین اومد پیشمون :خوبی؟!
_اره خوبم
شروین دستمو گرفت :هووف ترانه اون پمادو باید سرچندساعت میزدی ب دستت؟!
_چشممم اقای دکتر یادم رفت!
نشستم همونجاشروین پمادواورد زدبه دستم
بچه هارفتن ماهنوز نشسته بودیم اونجا
شروین:ترانه!
_بله؟!
شروین:هنو ازم ناراحتی؟
_نه
بغلم کرد
شروین:یه چیزیو میدونی؟!
_چیو؟
شروین:تنها کسی هستی که حاضرم براش ازخودمم بگذرم
خیلی دوست دارم پرنسس هرچی که بشه اینو یادت نره خب؟!
میخواستم باصدای بلند بزنم زیر گریه
اون شروینی که من سال قبل دیدم چطور تبدیل شدبه شروین الان!
سکوتمو ک دید رفت عقب نگام کرد
شروین:بازم گریه! بگو ببینم دلیل اون اشکای خوشگلت چیه؟! واسه من!چرا؟!!
رد اشک روگونمو بوسیدو اشکامو پاک کرد
زودتراین شب صبح شه وخلاص شیم
_خوبم یکم دستم اذیت میکنه همین میخوام بخوابم
شروین:باشه پرنسسم
لباسشودراورد
_چیکارمیکنی؟!
شروین:اینجا میخوابیم!
متعجب نگاش کردم
_وسط هال؟! رو مبل؟
شروین:اره وسط هال،خیلیم مبل راحتیه خیلیم جاداره
ناچاراچیزی نگفتم اونم کشیدم توبغلشو تاخود صبح نتونستم تکون بخورم
حالا بیاوصبح همه مارو اینجا ببینن! اینکارا چیه اخه شروین
نگران از اینهمه فکر برای فردایی که قراره همه چیزو عوض کنه چشمام گرم شد
با صدای شیدا چشامو باز کردم: حداقل میرفتین تو اتاق
سریع خواستم بلند شم که شروینم بیدار شد لعنت به این شانس ماهورم اومد
ترسیده از اینکه نگاش کنم یه راست رفتم تو اتاق
یه دوش گرفتم اومدم پایین
همه صبحونه میخوردن شیدام خیلی عاشقانع طور لقمه میذاشت دهن ماهور
نگامو ازشون گرفتم هووف
رفتم تو آشپزخونه حوصله سر میز نشستنونداشتم
ماهوراومد اونجا...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #تکست_خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #عشق #love #عاشقانه #دخترونه #تنهایی
۹.۱k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.