رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور
#پارت_244
اینم اخرین بوسه ! معذرت میخوام من هیچوقت نمیخواستم اینجوری بشه!
کاش میشد این حرفارو به خودتم بگم!
ازم فاصله گرفت : خب بریم؟!
اره ای گفتم و دنبالش راه افتادم
ما نشستیم سر میز ناهار و داشتم چشم میچرخوندم کل خونه رو از نظر گذروندم
شروین رفت با طرف معامله ش تنهایی صحبت کنن و ناهار بخورن ماهم وسط یه جمع نشسته بودیم و منتظر شروع برنامه! راس ساعت رادوین به بهونه ای بلند شدو رفت شیدام بیتفاوت داشت غذاشو میخورد
یه ربع بعد با سروصدایی که از بیرون میومد همه ساکت شدن
رادوین همراه مامورای دیگه ریختن تو خونه شیدا بلند شدو ترسیده اسلحه رو گرفت سمت رادوین
رادوین: تموم شد شیدا بهتره تسلیم شی!
شیدا پوزخندی زد : هنوز تموم نشده!
یکی از مامورا اومد سمتش ک شیدا با تیر زدش و فرار کرد سمت در پشتی
روشنک: شما برید جایی که گفتم!
منو ماهور بلند شدیم بریم با شندین صدای شلیک گلوله با تموم دلواپسی زدیم بیرون داشتیم میرفتیم سمت ماشین ...
راوی
سروان: قربان نیست!
رادوین: یعنی چی که نیست! باخودمون اومد که
روشنک دوید سمشتون : نمیدونم جطور ولی اکثر افرادمونو زدن یهویی کلی ادم پیدا شد ریختن سر مامورا
شروین فرار کرد! و از شانس گندمون ماهورو ترانه باهاشونن !
رادوین: لعنتی! بریم روشنک
رو کرد به مامور: همه شونو دستگیر کنید
سریع سوار ماشین شدنو دنبال ماشین بنزی که ماشین شروین بود راه افتادن ترانه ماهور شیدا و شروین باهم بودن!
روشنک: اگه بتونه فرار کنه بدبخت میشیم! اونم با ترانه و ماهور!
رادوین سرعت ماشینو بیشتر کرد : نمیتونه
روشنک:رادوین بپیج جلوش
رادوین یکم نزدیکترشد که باصدای تیر اندازی سرعت ماشینوکم کردو
شروینی که بی مهابا سمت ماشینشون تیراندازی میکرد
رادوین: روشنک مراقب باش
روشنک اسلحه شو درآورد سمتش تیر اندازی کنه با صدای شلیک گلوله از سمت شروین و ترمز رادوین جیغ زد ترافیک درست شده بود وسط خیابون
روشنک: رادوین چیشد!
چشمش که به رادوین خورد با صدایی که شنید سرشو گرفت بالا
ماشین شروین تصادف کرد! انحراف ماشین ب چپ و سقوط ته دره!
با بهت نگاشو چرخوند سمت رادوین که چشاش بسته میشد!
تیر خورده بود ...
با بغض صداش زد : رادوینم تو نباید چیزیت بشه! خدا لعنتتت کنه شروین
سریع اطلاع داد و درخواست امبولانس
رادوین دستشو گذاشته بود روی زخمش: روشنک! ترانه و ماهورم تو اون ماشین بودن!
روشنک: لطفا حرف نزن صبر کن اورژانس بیاد
رادوین: نتونستم ! به بابام قول داده بودم مراقب ترانه باشم از پسش بر نیومدم!
روشنک: رادوین حرف نزن
روشنک از ماشین پیاده شدو رفت جلوتر پایین دره رو نگاهی انداخت!
نه باورش نمیشد! ماشین ته دره بودو آتیش گرفته بود! با بغض همونجا نشست...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عشق #دخترونه #عاشقانه #love #تکست_خاص #تنهایی
اینم اخرین بوسه ! معذرت میخوام من هیچوقت نمیخواستم اینجوری بشه!
کاش میشد این حرفارو به خودتم بگم!
ازم فاصله گرفت : خب بریم؟!
اره ای گفتم و دنبالش راه افتادم
ما نشستیم سر میز ناهار و داشتم چشم میچرخوندم کل خونه رو از نظر گذروندم
شروین رفت با طرف معامله ش تنهایی صحبت کنن و ناهار بخورن ماهم وسط یه جمع نشسته بودیم و منتظر شروع برنامه! راس ساعت رادوین به بهونه ای بلند شدو رفت شیدام بیتفاوت داشت غذاشو میخورد
یه ربع بعد با سروصدایی که از بیرون میومد همه ساکت شدن
رادوین همراه مامورای دیگه ریختن تو خونه شیدا بلند شدو ترسیده اسلحه رو گرفت سمت رادوین
رادوین: تموم شد شیدا بهتره تسلیم شی!
شیدا پوزخندی زد : هنوز تموم نشده!
یکی از مامورا اومد سمتش ک شیدا با تیر زدش و فرار کرد سمت در پشتی
روشنک: شما برید جایی که گفتم!
منو ماهور بلند شدیم بریم با شندین صدای شلیک گلوله با تموم دلواپسی زدیم بیرون داشتیم میرفتیم سمت ماشین ...
راوی
سروان: قربان نیست!
رادوین: یعنی چی که نیست! باخودمون اومد که
روشنک دوید سمشتون : نمیدونم جطور ولی اکثر افرادمونو زدن یهویی کلی ادم پیدا شد ریختن سر مامورا
شروین فرار کرد! و از شانس گندمون ماهورو ترانه باهاشونن !
رادوین: لعنتی! بریم روشنک
رو کرد به مامور: همه شونو دستگیر کنید
سریع سوار ماشین شدنو دنبال ماشین بنزی که ماشین شروین بود راه افتادن ترانه ماهور شیدا و شروین باهم بودن!
روشنک: اگه بتونه فرار کنه بدبخت میشیم! اونم با ترانه و ماهور!
رادوین سرعت ماشینو بیشتر کرد : نمیتونه
روشنک:رادوین بپیج جلوش
رادوین یکم نزدیکترشد که باصدای تیر اندازی سرعت ماشینوکم کردو
شروینی که بی مهابا سمت ماشینشون تیراندازی میکرد
رادوین: روشنک مراقب باش
روشنک اسلحه شو درآورد سمتش تیر اندازی کنه با صدای شلیک گلوله از سمت شروین و ترمز رادوین جیغ زد ترافیک درست شده بود وسط خیابون
روشنک: رادوین چیشد!
چشمش که به رادوین خورد با صدایی که شنید سرشو گرفت بالا
ماشین شروین تصادف کرد! انحراف ماشین ب چپ و سقوط ته دره!
با بهت نگاشو چرخوند سمت رادوین که چشاش بسته میشد!
تیر خورده بود ...
با بغض صداش زد : رادوینم تو نباید چیزیت بشه! خدا لعنتتت کنه شروین
سریع اطلاع داد و درخواست امبولانس
رادوین دستشو گذاشته بود روی زخمش: روشنک! ترانه و ماهورم تو اون ماشین بودن!
روشنک: لطفا حرف نزن صبر کن اورژانس بیاد
رادوین: نتونستم ! به بابام قول داده بودم مراقب ترانه باشم از پسش بر نیومدم!
روشنک: رادوین حرف نزن
روشنک از ماشین پیاده شدو رفت جلوتر پایین دره رو نگاهی انداخت!
نه باورش نمیشد! ماشین ته دره بودو آتیش گرفته بود! با بغض همونجا نشست...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عشق #دخترونه #عاشقانه #love #تکست_خاص #تنهایی
۱۸.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.