پارت24 فصل2
#پارت24 #فصل2
رمان ماهور
{رهام}
-امیر پاشو بریم.
ترجیح دادم چیزی به باران نگم. چون واقعا نمیدونستم چی باید بهش بگم.
رفتیم سمت در خروجی.
باران: رهام.
برگشتم سمتش اون هم چند قدمی به سمتمون برداشت.
-جبران میکنم...
{باران}
ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. وارد حیاط شرکت شدم. بعد از طی کردن حیاط به ساختمون شرکت که با کاشی های قهوه ای و کرمی تزئین شده بود شدم.
اول سمت میز منشی شرکت رفتم. قبل که ماهور اینجا بود زیاد میومد شرکت. نازی هم منو میشناخت.
سلام و احوالپرسی گرمی با نازی کردم. بعد از احوالپرسی خیلی سریع رفتم سر اصل مطلب.
-این روزا آقا زانیار هم میاد شرکت؟
-آره میگه از آقای سام و ماهور خانم وکالت داره. میگه رئیس شرکت اونه.
-خیله خوب. الانم هستش؟
-آره توی اتاقش آقا سینا هم پیششونه.
لبخند گشادی زد و ادامه داد: حالا چیشده اومدی اینجا؟
نمیدونستم چی حوابشو بدم.
صدای باز شدن در اتاقی که قبلا ماهور توش کار میکرد توجه هر دومون رو جلب کرد.
با دیدن پارمیدا دوست قدیمی ماهور لبخند گشادی زدم و رفتم سمتش.
-سلام پارمیدا.
-سلااام باران خانم. چطوری؟ این ماهور بی معرفت ما کجاست پس شوهر کرد دیگه سراغ ما نیومدا.
سریع کشوندمش تو اتاق و در رو هم بستم. روی مبل انتهای اتاق نشستیم.
با صدای خیلی آرومی گفتم: ببین پارمیدا من زیاد وقت ندارم ولی ماهور اصلا با زانیار ازدواج نکرده. زانیار به زور یا با یه کلکی چیزی از ماهور و باباش وکالت گرفته.
پارمیدا که گیج شده بود فقط بهم زل زد.
-تو باید کمکم کنی، ماهور ایرانه و احتمالا تو خونه سینا. باید بهم کمک کنی آدرس خونه سینا رو پیدا کنیم.
-خوب، میتونیم از پروندش برداریم.
-آره فکر خوبیه فقط باید یجوری این کارو بکنیم که نه زانیار بفهمه نه سینا.
-بسپارش به من.
...
با استرس دور اتاق میگشتم و منتظر بودم تا پارمیدا با آدرس بیاد که بالاخره در باز شد.
پارمیدا در رو بست و اومد داخل. گوشیش رو سمتم گرفت و گفت: بیا اینم آدرسش. الان میفرستم واست.
پارت های 25.26.27.28.29.30 در کامنت ها
لطفا صبر پیشه کنید تا گذاشته شوند.
رمان ماهور
{رهام}
-امیر پاشو بریم.
ترجیح دادم چیزی به باران نگم. چون واقعا نمیدونستم چی باید بهش بگم.
رفتیم سمت در خروجی.
باران: رهام.
برگشتم سمتش اون هم چند قدمی به سمتمون برداشت.
-جبران میکنم...
{باران}
ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. وارد حیاط شرکت شدم. بعد از طی کردن حیاط به ساختمون شرکت که با کاشی های قهوه ای و کرمی تزئین شده بود شدم.
اول سمت میز منشی شرکت رفتم. قبل که ماهور اینجا بود زیاد میومد شرکت. نازی هم منو میشناخت.
سلام و احوالپرسی گرمی با نازی کردم. بعد از احوالپرسی خیلی سریع رفتم سر اصل مطلب.
-این روزا آقا زانیار هم میاد شرکت؟
-آره میگه از آقای سام و ماهور خانم وکالت داره. میگه رئیس شرکت اونه.
-خیله خوب. الانم هستش؟
-آره توی اتاقش آقا سینا هم پیششونه.
لبخند گشادی زد و ادامه داد: حالا چیشده اومدی اینجا؟
نمیدونستم چی حوابشو بدم.
صدای باز شدن در اتاقی که قبلا ماهور توش کار میکرد توجه هر دومون رو جلب کرد.
با دیدن پارمیدا دوست قدیمی ماهور لبخند گشادی زدم و رفتم سمتش.
-سلام پارمیدا.
-سلااام باران خانم. چطوری؟ این ماهور بی معرفت ما کجاست پس شوهر کرد دیگه سراغ ما نیومدا.
سریع کشوندمش تو اتاق و در رو هم بستم. روی مبل انتهای اتاق نشستیم.
با صدای خیلی آرومی گفتم: ببین پارمیدا من زیاد وقت ندارم ولی ماهور اصلا با زانیار ازدواج نکرده. زانیار به زور یا با یه کلکی چیزی از ماهور و باباش وکالت گرفته.
پارمیدا که گیج شده بود فقط بهم زل زد.
-تو باید کمکم کنی، ماهور ایرانه و احتمالا تو خونه سینا. باید بهم کمک کنی آدرس خونه سینا رو پیدا کنیم.
-خوب، میتونیم از پروندش برداریم.
-آره فکر خوبیه فقط باید یجوری این کارو بکنیم که نه زانیار بفهمه نه سینا.
-بسپارش به من.
...
با استرس دور اتاق میگشتم و منتظر بودم تا پارمیدا با آدرس بیاد که بالاخره در باز شد.
پارمیدا در رو بست و اومد داخل. گوشیش رو سمتم گرفت و گفت: بیا اینم آدرسش. الان میفرستم واست.
پارت های 25.26.27.28.29.30 در کامنت ها
لطفا صبر پیشه کنید تا گذاشته شوند.
۵.۰k
۰۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.