پارت16 فصل2
#پارت16 #فصل2
رمان ماهور
با صدای جیغ یه دختر به خودم اومدم. اول فکر کردم بارانه اما وقتی دیدم باران صدای جیغ رو شنیده و تعجب کرده متوجه شدم ک صدا از بیرونه.
صداهای جیغش ادامه پیدا کرد و بین جیغ هاش کمک میخواست.
اومدم برم سمت در و ببینم چه خبره که رهام از من سریع تر در رو باز کرد و رفت بیرون.
{رهام}
از خونه اومدم بیرون کسی نبود. متوجه شدم صدای جیغ از واحد دوازده میاد.
زنگ رو زدم و چند بار به در کوبیدم.
-خانم ستاری. نگین خانم. حالت خوبه؟
همسایه ها کم کم اومدن.
خانمی اومد نزدیک در سعی کرد در رو باز کنه اما نتونست.
خانمه: نگین. نگین جان خاله.
هنوز صدای جیغش میومد.
-کمک این میخواد منو بکشه.
خانمه: من دوست مادرش هستم خانواده اش رفتن شیراز مادرش کلید خونه رو به من داده بود تا اگه لازم شد بهش سر بزنم. الان میارم.
-فقط سریع.
خانمه کلید رو آوورد و در رو باز کرد.
اولش خودش رفت داخل بعد هم دوتا دختر دنبالش رفتن داخل.
کمی تعلل داشتم. نمیدونستم برم داخل یا نه.
اما با داد و فریاد خانمه فوری رفتم داخل.
پسر جونی شاید هم سن و سال نگین با بطری آب شیشه ای که آماده بود برای اینکه باهاش بزنه تو سر نگین ایستاده بود بالای سرش.
خانم ها جرات نمیکردن نزدیکش بشن.
پسره واقعا عصبانی بود و نگین هم خیلی ترسیده بود. به نظر نمیومد دزد باشه انگار آشنا بود.
یه لحظه ترجیح دادم خودم رو قاطی ماجرا نکنم. اما نتونستم. پای جونه یه آدم در میون بود.
رفتم سمتشون.
-چیکار میکنی بنداز اون بطری رو.
پسره نگاهی به من انداخت. نگین هم با خیال اینکه حواسش پرت خواست فرار کنه، اما پسر دستی دراز کرد و موهای برهنه اش رو کشید. نگین جیغی کشید شروع کرد به اشک ریختن.
دیگه نتونستم تحمل کنم.
-چیکار میکنی کثافت.
-به تو چه گمشو برو بیرون.
ادامه در کامنت
رمان ماهور
با صدای جیغ یه دختر به خودم اومدم. اول فکر کردم بارانه اما وقتی دیدم باران صدای جیغ رو شنیده و تعجب کرده متوجه شدم ک صدا از بیرونه.
صداهای جیغش ادامه پیدا کرد و بین جیغ هاش کمک میخواست.
اومدم برم سمت در و ببینم چه خبره که رهام از من سریع تر در رو باز کرد و رفت بیرون.
{رهام}
از خونه اومدم بیرون کسی نبود. متوجه شدم صدای جیغ از واحد دوازده میاد.
زنگ رو زدم و چند بار به در کوبیدم.
-خانم ستاری. نگین خانم. حالت خوبه؟
همسایه ها کم کم اومدن.
خانمی اومد نزدیک در سعی کرد در رو باز کنه اما نتونست.
خانمه: نگین. نگین جان خاله.
هنوز صدای جیغش میومد.
-کمک این میخواد منو بکشه.
خانمه: من دوست مادرش هستم خانواده اش رفتن شیراز مادرش کلید خونه رو به من داده بود تا اگه لازم شد بهش سر بزنم. الان میارم.
-فقط سریع.
خانمه کلید رو آوورد و در رو باز کرد.
اولش خودش رفت داخل بعد هم دوتا دختر دنبالش رفتن داخل.
کمی تعلل داشتم. نمیدونستم برم داخل یا نه.
اما با داد و فریاد خانمه فوری رفتم داخل.
پسر جونی شاید هم سن و سال نگین با بطری آب شیشه ای که آماده بود برای اینکه باهاش بزنه تو سر نگین ایستاده بود بالای سرش.
خانم ها جرات نمیکردن نزدیکش بشن.
پسره واقعا عصبانی بود و نگین هم خیلی ترسیده بود. به نظر نمیومد دزد باشه انگار آشنا بود.
یه لحظه ترجیح دادم خودم رو قاطی ماجرا نکنم. اما نتونستم. پای جونه یه آدم در میون بود.
رفتم سمتشون.
-چیکار میکنی بنداز اون بطری رو.
پسره نگاهی به من انداخت. نگین هم با خیال اینکه حواسش پرت خواست فرار کنه، اما پسر دستی دراز کرد و موهای برهنه اش رو کشید. نگین جیغی کشید شروع کرد به اشک ریختن.
دیگه نتونستم تحمل کنم.
-چیکار میکنی کثافت.
-به تو چه گمشو برو بیرون.
ادامه در کامنت
۶.۱k
۰۴ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.