حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۲۱
نجوا: حالا تو بگو؟ شاید از پسش بربیاد.
سپیده: راست میگه... ما هم باید بهش کمک کنیم؟
مهناز: نه... فقط خودش.
لیلا: اول صبحی معما طرح می کنی؟... خوب بگو نقشت چیه؟
مهناز در اتاقو باز کرد و یه سرکی کشید. وقتی خیالش راحت شد کسی نیست، اومد تو درو بست، وسط اتاق وایساد و گفت:
-ببینین بچه ها؛ وقتی کسی کاري خلاف قانون زبیده انجام بده، اون چیکار می کنه؟
یسنا: می فرستتش پیش خوکا!
مهناز بشکنی زد و گفت:آفرین!حالا باید آیناز یه کاري بکنه که زبیده از دستش عصبانی بشه و بفرستتش پیش خوکا!
لیلا به در تکیه داد و گفت: عزیزم تو فکر نکنی سنگین تر نیستی؟!
نگار خندید و گفت: لیلا راست میگه! تو با این نقشت بدتر اینو به کشتن میدي!
مهناز با اخم گفت: میذارید بقیشو بگم؟آیناز اگه دختر زرنگی باشه، می تونه از دست منوچهر فرار کنه.اگه از دست منوچهر نتونست فرار کنه...
لیلا بشکنی زد و گفت: از دست اون مردي که می خواد بره پیشش فرار می کنه.
مهناز هم بشکن زد و گفت: آ باریکلا!
لیلا بین جدي و شوخی گفت: زهرمار با این نقشت!
همه خندیدن.
لیلا دست زد و گفت: سیرك تموم شد بچه ها! برید سر کارتون!
همین جور که می خندیدم گفتم: مهناز نقشت خوب بود. امشب عملیش می کنم.
نجوا با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: شوخی می کنی دیگه؟ نه؟
- نه جدي گفتم... می خوام امتحان کنم...
لیلا: عزیزم جشنواره غذا نیست که می خواي بري غذاها رو امتحان کنی.تو اصلا می دونی داریم در مورد چی حرف می زنیم؟! بالا خونتو دادي اجاره؟!
زبیده صدا زد: هوي... آشغالا گمشید بیاید بیرون دیگه!
لیلا با حرص سرشو می زد به دیوار که مهسا رفت جلو با خنده گفت:نکن لیلا نکن!
لیلا: تو رو خدا بذارید من خودمو از دست این سگ پیر بکشم راحت شم.
با خنده گفتم: حیف تو نیست که می خواي خودتو بخاطر اون بکشی؟
شال سفیدمو انداختم رو سرم و گفتم: بریم لیلی من!
لیلا هم یه قیافه مغرورانه اي به خودش گرفت و پشت سر من از اتاق اومد بیرون.
بهش گفتم: امروز کجا می ریم لیلی؟
#پارت_۱۲۱
نجوا: حالا تو بگو؟ شاید از پسش بربیاد.
سپیده: راست میگه... ما هم باید بهش کمک کنیم؟
مهناز: نه... فقط خودش.
لیلا: اول صبحی معما طرح می کنی؟... خوب بگو نقشت چیه؟
مهناز در اتاقو باز کرد و یه سرکی کشید. وقتی خیالش راحت شد کسی نیست، اومد تو درو بست، وسط اتاق وایساد و گفت:
-ببینین بچه ها؛ وقتی کسی کاري خلاف قانون زبیده انجام بده، اون چیکار می کنه؟
یسنا: می فرستتش پیش خوکا!
مهناز بشکنی زد و گفت:آفرین!حالا باید آیناز یه کاري بکنه که زبیده از دستش عصبانی بشه و بفرستتش پیش خوکا!
لیلا به در تکیه داد و گفت: عزیزم تو فکر نکنی سنگین تر نیستی؟!
نگار خندید و گفت: لیلا راست میگه! تو با این نقشت بدتر اینو به کشتن میدي!
مهناز با اخم گفت: میذارید بقیشو بگم؟آیناز اگه دختر زرنگی باشه، می تونه از دست منوچهر فرار کنه.اگه از دست منوچهر نتونست فرار کنه...
لیلا بشکنی زد و گفت: از دست اون مردي که می خواد بره پیشش فرار می کنه.
مهناز هم بشکن زد و گفت: آ باریکلا!
لیلا بین جدي و شوخی گفت: زهرمار با این نقشت!
همه خندیدن.
لیلا دست زد و گفت: سیرك تموم شد بچه ها! برید سر کارتون!
همین جور که می خندیدم گفتم: مهناز نقشت خوب بود. امشب عملیش می کنم.
نجوا با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: شوخی می کنی دیگه؟ نه؟
- نه جدي گفتم... می خوام امتحان کنم...
لیلا: عزیزم جشنواره غذا نیست که می خواي بري غذاها رو امتحان کنی.تو اصلا می دونی داریم در مورد چی حرف می زنیم؟! بالا خونتو دادي اجاره؟!
زبیده صدا زد: هوي... آشغالا گمشید بیاید بیرون دیگه!
لیلا با حرص سرشو می زد به دیوار که مهسا رفت جلو با خنده گفت:نکن لیلا نکن!
لیلا: تو رو خدا بذارید من خودمو از دست این سگ پیر بکشم راحت شم.
با خنده گفتم: حیف تو نیست که می خواي خودتو بخاطر اون بکشی؟
شال سفیدمو انداختم رو سرم و گفتم: بریم لیلی من!
لیلا هم یه قیافه مغرورانه اي به خودش گرفت و پشت سر من از اتاق اومد بیرون.
بهش گفتم: امروز کجا می ریم لیلی؟
۵.۲k
۲۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.