اخرین باز مانده از اهریمن
اخرین باز مانده از اهریمن 🌌
قسمت ۷✨
چند هفته بعد
از زبان سونیک تو واقعیت 💙
( بلند نفس کشیدن )
من: هااااا ...هاااا .. هااااآاههه
اون دیگه چه کابوسی بود ... زهرم ترکید ... بسم الله ... اون عوضی تو خواب من چکار میکرد ؟
وایسا ببینم من توی اتاق اسکروچ چکار میکنم؟
چرا هیچی یادم نمیاد ... چی شد .... آهاااا یادم اومد منو مفلیس داشتیم دنبال اسکروچ میدوییدیم و من .......
من : بهتره بهش فکر نکنم تا دوباره این طوری نشم...
سرمو به دو طرف تکون دادم تا اون فکرا از سرم برن بیرون ... آههه چقدر گشنمه
مممم ... دلم بد جوری چیلی داگ خواسته
از رو تخت اومدم پایین و از اتاق اسکروچ خارج شدم
از پله ها پایین رفتم ... وا چرا کسی خونه نیست ...
که از حیاط یه صدایی اومد
: بگیرش ( با داد)
وایسا این صدای اسکروچ
سریع از پله ها پایین رفتم و به حیاط رسیدم
وایسا ببینم اونا دارن چکار میکنن
مفلیس : اسکروچچچچ ... نجاتم بده .....اومد سمتم ...(جیغ کشیدن ) ااآاااااا
اسکروچ : مگه زنی که اینطوری جیغ میکشی ؟
مفلیس : آرهههههه
من : چه خبرته مگه گربه هیولاست که ترس داره ؟
مفلیس : ارهههه
(نگا کردن مفلیس و اسکروچ به هم _نگا کردن به سونیک)
مفلیس : سونیککککک😇😇😇( افتادن رو سونیک )
من : دِ لهم کردی چته
اروم هلش دادم به یه ور ... خدا وکیلی هیچ وقت یاد نمیگیره مث ادم ( حیوان)
بغل کنه
اسکروچ : سونیک
من : هاع... عع اسکروچ
اسکروچ : خوب واسه خودت استراحت کردی نه ؟
من : استراحت؟
اسکروچ : بلی
.(به صدا درومدن شکم سونیک .)
من : فقط چند ساعت خواب بودما
ولی انگار چند ساله هیچی نخوردم ... آههه
مفلیس : چی میگی واس خودت ؟
من : تو چی میگی واس خودت ؟
مفلیس : بابا تو چند هفتست بیهوش افتاده بودی تو اتاق اسکروچ بیدار هم نمیشدی.بعد میگی چند ساعت؟واقعا ما رو باش با کی اومدیم سیزده به در
من : این الان یه شوخی بود؟💔😭
وای خدا دارم سکته میکنم.یعنی من چند هفتست بیهوشم
اسکروچ و مفلیس : نه
من : 💔💔😭
اسکروچ : حالا ناراحت نباش.ولی خوشحالم که اینقدر زود بیدار شدی
از زبان اسکروچ💚
واقعا خیلی خوشحالم که سونیک بیدار شد میترسیدم اون بیماری باشه ولی نه انگار فقط یه بیهوشی چند هفته ای بود.انگار یه بار صد کیلویی از رو دوشم برداشتن.خیلی حس خوبی داشت.مفلیس دست سونیکو میکشه و میبره تو خونه ...
من : هویییییی ای نا برادرا ......من تنها گذاشتین ؟
مفلیس : کمتر غر بزن بیشتر حرف گوش کن
من : بی اعصاب
از پله ها بالا رفتم و به سمت اشپزخونه رفتم
من : خب خب ببینم اینجا چی داریم ....
موز ، توت فرنگی ، شکلات ، بلوبری ، بستنی ، خامه شکلاتی ، اسمارتیز ، بیسکوییت شکلاتی ...
همه اینا رو تو دستگاه مخلوط کن ریختم و دکمشو روشن کردم...
ادامه دارد❤ ...
قسمت ۷✨
چند هفته بعد
از زبان سونیک تو واقعیت 💙
( بلند نفس کشیدن )
من: هااااا ...هاااا .. هااااآاههه
اون دیگه چه کابوسی بود ... زهرم ترکید ... بسم الله ... اون عوضی تو خواب من چکار میکرد ؟
وایسا ببینم من توی اتاق اسکروچ چکار میکنم؟
چرا هیچی یادم نمیاد ... چی شد .... آهاااا یادم اومد منو مفلیس داشتیم دنبال اسکروچ میدوییدیم و من .......
من : بهتره بهش فکر نکنم تا دوباره این طوری نشم...
سرمو به دو طرف تکون دادم تا اون فکرا از سرم برن بیرون ... آههه چقدر گشنمه
مممم ... دلم بد جوری چیلی داگ خواسته
از رو تخت اومدم پایین و از اتاق اسکروچ خارج شدم
از پله ها پایین رفتم ... وا چرا کسی خونه نیست ...
که از حیاط یه صدایی اومد
: بگیرش ( با داد)
وایسا این صدای اسکروچ
سریع از پله ها پایین رفتم و به حیاط رسیدم
وایسا ببینم اونا دارن چکار میکنن
مفلیس : اسکروچچچچ ... نجاتم بده .....اومد سمتم ...(جیغ کشیدن ) ااآاااااا
اسکروچ : مگه زنی که اینطوری جیغ میکشی ؟
مفلیس : آرهههههه
من : چه خبرته مگه گربه هیولاست که ترس داره ؟
مفلیس : ارهههه
(نگا کردن مفلیس و اسکروچ به هم _نگا کردن به سونیک)
مفلیس : سونیککککک😇😇😇( افتادن رو سونیک )
من : دِ لهم کردی چته
اروم هلش دادم به یه ور ... خدا وکیلی هیچ وقت یاد نمیگیره مث ادم ( حیوان)
بغل کنه
اسکروچ : سونیک
من : هاع... عع اسکروچ
اسکروچ : خوب واسه خودت استراحت کردی نه ؟
من : استراحت؟
اسکروچ : بلی
.(به صدا درومدن شکم سونیک .)
من : فقط چند ساعت خواب بودما
ولی انگار چند ساله هیچی نخوردم ... آههه
مفلیس : چی میگی واس خودت ؟
من : تو چی میگی واس خودت ؟
مفلیس : بابا تو چند هفتست بیهوش افتاده بودی تو اتاق اسکروچ بیدار هم نمیشدی.بعد میگی چند ساعت؟واقعا ما رو باش با کی اومدیم سیزده به در
من : این الان یه شوخی بود؟💔😭
وای خدا دارم سکته میکنم.یعنی من چند هفتست بیهوشم
اسکروچ و مفلیس : نه
من : 💔💔😭
اسکروچ : حالا ناراحت نباش.ولی خوشحالم که اینقدر زود بیدار شدی
از زبان اسکروچ💚
واقعا خیلی خوشحالم که سونیک بیدار شد میترسیدم اون بیماری باشه ولی نه انگار فقط یه بیهوشی چند هفته ای بود.انگار یه بار صد کیلویی از رو دوشم برداشتن.خیلی حس خوبی داشت.مفلیس دست سونیکو میکشه و میبره تو خونه ...
من : هویییییی ای نا برادرا ......من تنها گذاشتین ؟
مفلیس : کمتر غر بزن بیشتر حرف گوش کن
من : بی اعصاب
از پله ها بالا رفتم و به سمت اشپزخونه رفتم
من : خب خب ببینم اینجا چی داریم ....
موز ، توت فرنگی ، شکلات ، بلوبری ، بستنی ، خامه شکلاتی ، اسمارتیز ، بیسکوییت شکلاتی ...
همه اینا رو تو دستگاه مخلوط کن ریختم و دکمشو روشن کردم...
ادامه دارد❤ ...
- ۲.۴k
- ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط