پارت
پارت ۲۵
بعد از چند دقیقه انتظار تهیونگ اومد و جی را رو از پشت بغل کرد
جی را:اومدی
تهیونگ:ببخشید دیر اومدم خانم خوشگله
جی را:چی میگی بابا اشکالی نداره من خیلی زود اومدم
تهیونگ:ناراحتی
جی را:ناراحت نگران ترس استرس همه چی توی وجودم خونه کرده بنظرت اینا برای من خیلی زیاد نیست
تهیونگ:خب من میخوام همه اینارو از بین ببرم و فقط خوشحالی برات بیارم نظرت چیه
جی را:چجوری همش فک میکنم که نکنه کار چان کیو باشه
تهیونگ:پدر و مادرت حتما یچیزی میدونستن تو نگران نباش چان کیو هم اونقدر باهوش نیست نگران هیچی نباش
جی را:چی بگم چی میتونم بگم
تهیونگ:جی را
جی را:جانم
که یدفعه جلوش زانو زد و حلقه روجلوش گرفت و گفت
تهیونگ:حاضری برای همیشه شریک زندگیم باشی؟!از وقتی باهات آشنا شدم بیشتر میخندم و بیشتر حالم خوبه تو به من آرامش میدی جوری که من اصلا نمیتونم یه روز رو بدون تو تحمل کنم قول میدم همیشه مراقب باشم و همیشه پشتت باشم و هیچ وقت ترکت نکنم میشه ازت درخواست کنم تا ابد ماله خودم باشه و نور زندگیم باشی
جی را خشکش زده بود و خیلی خوشحال شده بود برای چند دقیقه همه دردهاش و یادش رفته بود
تهیونگ:هوم نظرت؟
جی را خیلی زود تهیونگ و بغل کرد و گفت
جی را:چطور میتونم ردت کنم درحالی که کل بچگیم با تو گذشت کل انید روزهای تارم تو بودی این تو بودی که همیشه نگات میکردم و دنبالت میکردم از پشت گوشی همیشه بهت عشق میورزیدم فکرشم نمیکردم که در واقعیت اصن از نزدیک ببینمت ولی برای ۵ سال باهات قرار میزاشتم و همیشه شب هام و باتو روز میکردم معلومه که قبوله
اونشب خیلی بهشون خوش گذشت و رفتن باهم خرید کردن و به رستوران رفتن و کلی بهشون خوش گذشت و شب هم رفتن خونه تهیونگ و بازم خوشگذروندن که به ما دیگه مربوط نیست چیکار کردن
خلاصه که همه چی خوب بود و عروسی هم کردن و خیلی خوشحال بودن همه چیز خیلی خوب بود ۲ماه از ازدواجشون گذشته بود و خوشحال بودن تا اینکه
............
بعد از چند دقیقه انتظار تهیونگ اومد و جی را رو از پشت بغل کرد
جی را:اومدی
تهیونگ:ببخشید دیر اومدم خانم خوشگله
جی را:چی میگی بابا اشکالی نداره من خیلی زود اومدم
تهیونگ:ناراحتی
جی را:ناراحت نگران ترس استرس همه چی توی وجودم خونه کرده بنظرت اینا برای من خیلی زیاد نیست
تهیونگ:خب من میخوام همه اینارو از بین ببرم و فقط خوشحالی برات بیارم نظرت چیه
جی را:چجوری همش فک میکنم که نکنه کار چان کیو باشه
تهیونگ:پدر و مادرت حتما یچیزی میدونستن تو نگران نباش چان کیو هم اونقدر باهوش نیست نگران هیچی نباش
جی را:چی بگم چی میتونم بگم
تهیونگ:جی را
جی را:جانم
که یدفعه جلوش زانو زد و حلقه روجلوش گرفت و گفت
تهیونگ:حاضری برای همیشه شریک زندگیم باشی؟!از وقتی باهات آشنا شدم بیشتر میخندم و بیشتر حالم خوبه تو به من آرامش میدی جوری که من اصلا نمیتونم یه روز رو بدون تو تحمل کنم قول میدم همیشه مراقب باشم و همیشه پشتت باشم و هیچ وقت ترکت نکنم میشه ازت درخواست کنم تا ابد ماله خودم باشه و نور زندگیم باشی
جی را خشکش زده بود و خیلی خوشحال شده بود برای چند دقیقه همه دردهاش و یادش رفته بود
تهیونگ:هوم نظرت؟
جی را خیلی زود تهیونگ و بغل کرد و گفت
جی را:چطور میتونم ردت کنم درحالی که کل بچگیم با تو گذشت کل انید روزهای تارم تو بودی این تو بودی که همیشه نگات میکردم و دنبالت میکردم از پشت گوشی همیشه بهت عشق میورزیدم فکرشم نمیکردم که در واقعیت اصن از نزدیک ببینمت ولی برای ۵ سال باهات قرار میزاشتم و همیشه شب هام و باتو روز میکردم معلومه که قبوله
اونشب خیلی بهشون خوش گذشت و رفتن باهم خرید کردن و به رستوران رفتن و کلی بهشون خوش گذشت و شب هم رفتن خونه تهیونگ و بازم خوشگذروندن که به ما دیگه مربوط نیست چیکار کردن
خلاصه که همه چی خوب بود و عروسی هم کردن و خیلی خوشحال بودن همه چیز خیلی خوب بود ۲ماه از ازدواجشون گذشته بود و خوشحال بودن تا اینکه
............
- ۶.۵k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط