پارت
پارت۲۷
ویو جی را
با سردرد و سرگیجه چشام و بازکردم میخواستم تکون بخورم که متوجه شدم دست ها و پا هام به تخت زنجیر شده هیچ راه فراری نداشتم دست هام از بالا به تخت بسته شده بودن و پاهام هم به پایین تخت بسته شده بودن
خیلی ترسیده بودم به اطراف نگاه میکردم خیلی وحشتناک بود
گریم داشت میومد که یدفعه در اتاق باز شد
چان کیو:به به ببین کی اینجاست
جی را:تو
چان کیو:دوباره به هم برخوردیم
جی را:دست از سرم بردار خواهش میکنم بزار برم
چان کیو:نه نه نه تازه شروع شده
جی را:مگه چیکارت کردم
چان کیو:هم تو هم شوهرت جفتتون آدما کثیفی هستین
جی را:حق نداری به تهیونگ توهین کنی
که چان کیو سیلی محکمی به گوشش زد
چان کیو:دهنت و ببند خواهرم به خاطر تو مرد
جی را:ولی من اصلا خواهرت و نمیشناسم
چان کیو:وقتی تهیونگ اعلام کرد که داره با تو ازدواج میکنه خواهرم که عاشق و دلباخته تهیونگ بود از ناراحتی زیاد خودشو دار زد اون بخاطر تو مرد
جی را:ولی من تقصیری ندارم
چان کیو:تقصیری نداری اگه تو نبودی خواهرم زنده بود اگه تهیونگ نمیخواست باتو ازدواج کنه خواهرم زنده بود از وقتی توی دبیرستان با تهیونگ همکلاسی بودم میدونستم یا روز دشمن بزرگم میشه ولی نگران نباش چون تمام زجر هارو سر تو درمیارم
و از اتاق بیرون رفت
جی را شروع به گریه کرد خیلی حالش بد بود انقدر گریه کرد تا خوابش برد
**
ویو تهیونگ
وقتی تمرین تموم شد رفتم خونه و دیدم چراغا خاموشه کل خونه رو دنبال جی را گشتم و صداش زدم ولی خبری ازش نبود چندین بار به گوشیش زنگ زدم ولی جواب نداد و میگفت خاموشه به جیوو زنگ زدم پیش اون نبود به سونهی هم زنگ زدم ولی پسش اونم نبود حسابی نگران بودم به اعضا خبر دادم و باهم کل شهر و گشتیم ولی خبری نبود پس رفتیم اداره پلیس
پلیس:نگران نباشید پیداشون میکنیم
شوگا:مراقب باشید این خبر جایی پخش نشه
پلیس:نگران نباشید
تهیونگ حالش خوب نبود و فقط به این فکر میکرد که حال جی را چطوره و جی را کجاست
*فردا صبح*
ویو جی را
از خواب بیدار شدم دیدم دیگه رو تخت نیستم و دستام از سقف اویزون بود روی هوا معلق بودم اخه چرا با من همچین کارایی میکنن حالم بد بود همینطور فکر میکردم که چند نفر وارد اتاق شدن
...................
ویو جی را
با سردرد و سرگیجه چشام و بازکردم میخواستم تکون بخورم که متوجه شدم دست ها و پا هام به تخت زنجیر شده هیچ راه فراری نداشتم دست هام از بالا به تخت بسته شده بودن و پاهام هم به پایین تخت بسته شده بودن
خیلی ترسیده بودم به اطراف نگاه میکردم خیلی وحشتناک بود
گریم داشت میومد که یدفعه در اتاق باز شد
چان کیو:به به ببین کی اینجاست
جی را:تو
چان کیو:دوباره به هم برخوردیم
جی را:دست از سرم بردار خواهش میکنم بزار برم
چان کیو:نه نه نه تازه شروع شده
جی را:مگه چیکارت کردم
چان کیو:هم تو هم شوهرت جفتتون آدما کثیفی هستین
جی را:حق نداری به تهیونگ توهین کنی
که چان کیو سیلی محکمی به گوشش زد
چان کیو:دهنت و ببند خواهرم به خاطر تو مرد
جی را:ولی من اصلا خواهرت و نمیشناسم
چان کیو:وقتی تهیونگ اعلام کرد که داره با تو ازدواج میکنه خواهرم که عاشق و دلباخته تهیونگ بود از ناراحتی زیاد خودشو دار زد اون بخاطر تو مرد
جی را:ولی من تقصیری ندارم
چان کیو:تقصیری نداری اگه تو نبودی خواهرم زنده بود اگه تهیونگ نمیخواست باتو ازدواج کنه خواهرم زنده بود از وقتی توی دبیرستان با تهیونگ همکلاسی بودم میدونستم یا روز دشمن بزرگم میشه ولی نگران نباش چون تمام زجر هارو سر تو درمیارم
و از اتاق بیرون رفت
جی را شروع به گریه کرد خیلی حالش بد بود انقدر گریه کرد تا خوابش برد
**
ویو تهیونگ
وقتی تمرین تموم شد رفتم خونه و دیدم چراغا خاموشه کل خونه رو دنبال جی را گشتم و صداش زدم ولی خبری ازش نبود چندین بار به گوشیش زنگ زدم ولی جواب نداد و میگفت خاموشه به جیوو زنگ زدم پیش اون نبود به سونهی هم زنگ زدم ولی پسش اونم نبود حسابی نگران بودم به اعضا خبر دادم و باهم کل شهر و گشتیم ولی خبری نبود پس رفتیم اداره پلیس
پلیس:نگران نباشید پیداشون میکنیم
شوگا:مراقب باشید این خبر جایی پخش نشه
پلیس:نگران نباشید
تهیونگ حالش خوب نبود و فقط به این فکر میکرد که حال جی را چطوره و جی را کجاست
*فردا صبح*
ویو جی را
از خواب بیدار شدم دیدم دیگه رو تخت نیستم و دستام از سقف اویزون بود روی هوا معلق بودم اخه چرا با من همچین کارایی میکنن حالم بد بود همینطور فکر میکردم که چند نفر وارد اتاق شدن
...................
- ۶.۳k
- ۱۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط