پارت

پارت۲۴
۱ سال گذشت و جی را هنوز بی خبر از پدر و مادرش بود توی این یک سال تهیونگ تمام تلاشش و کرد تا جی را رو خوشحال نگه دارد ولی واقعا جی را فقط به پدر و مادرش نیاز داشت ولی باز ظاهر خودشو حفظ میکرد

روی مبل نشسته بود و به عکس پدر و مادرش نگاه میکرد که گوشیش زنگ خورد و با دیدن اسم تهیونگ لبخندی روی لبش نشست و جواب داد
جی را:سلام چطوری
تهیونگ:خوبم قلبم امشب ساعت ۹ برج نامسان میبینمت بوس بهت فعلا خدانگهدار
و سریع قط کرد جی را مونده بود ولی باخودش گفت حتما کاری باهام داره
به ساعت نگاه کرد ساعت ۳ بود رفت و یه حموم ۴۵ مینی کرد و موهاش و خشک کرد و روتین پوستیش و انجام داد که دید ساعت شیش شده رفت و یه نودل از کابینت برداشت و درست کرد و شروع به خوردن کرد و فیلم میدید و که به خودش اومد ساعت ۷ونیم شده بود بلند شد و موهاش و درست کرد و یه ارایش ساده کرد و یه لباس ساده ولی خوشگل پوشید و که ساعت ۸و۴۵دقیقه بود سوار ماشینش شد و به سمت برج نامسان حرکت کرد و بعد از ۱۰مین رسید ساعت ۹شده بود ولی هنوز تهیونگ نرسیده بود جی را داشت منظره رو دید میزد و منتظر تهیونگ بود که
..............
دیدگاه ها (۰)

پارت ۲۵بعد از چند دقیقه انتظار تهیونگ اومد و جی را رو از پشت...

پارت۲۶اون روز روزی بود که جی را استراحت بود و سرکارنرفته بود...

پارت۲۳روزهای زیادی گذشتن ولی پدر و مادر جی را برنگشتن هیچ خ...

پارت۲۲تهیونگ و جی را تا حالا رابطه نداشتن ولی تهیونگ همیشه ب...

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..)«p2»لیا تو تخت دراز کشیده بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط