ازدواج سوری پارت 78
ازدواج سوری پارت 78
چانگ وو ـ خب شما داستان شمل چیه؟
ـ خب من یه روباهه 420 ساله ام، و شوهرم هم یه گرگ 520 سالس
چانگ وو ـ اولین بارمه که یه یه روباه به شکل انسان میبینم
ـ اگه بمیرم تبدیل به یه روباه واقعی میشم
چانگ وو ـ عجیبه
ـ البته منو شوهرم هنوز ازدواج رسمی نکردیم
چانگ وو ـ پس چجوری یه دختر ده ساله دارین؟
ـ خب بخاطر یه شریک مجبور شد با زن هرزه ازدواج کنه و الان هم اون زن بابای نیانگو طلاق نمیده که ما ازدواج کنین
چانگ وو ـ این واقعا بده
ـ اره الان همون زن قصد جون منو شوهرمو داره
چانگ وو ـ دیگه حرفی برای گفتن ندارم
ـ چرا؟
چانگ وو ـ داستان عشقتون واقعا عجیبه
ـ همه همینو میگن
تو همین حالت بودیم که نیانگو یوری اومدن سمتمون
نیانگ ـ اوما بریم؟
ـ دیگه نمیخواین پیش هم باشین؟
یوری ـ چندتا تکلیف عقب مونده داریم باید اونارو هم انجام بدیم
ـ باشه پس بریم
هرکی رفت خونه ماهم رفتیم خونه ناجینا و جیمین اومده بودن تهیونگم بود زیاد محل تهیونگ نزاشتم
ته ـ کجا بودی تا دیر وقت؟
ـ دیر وقت که نیست تازه ساعت هفتو نیمه
ته ـ اما دیر وقته
نیانگ رفت تو اتاق پیش میا و ابو
ـ بعدشم دیگه به تو ربطی نداره که من کجا میریم
ناجینا ـ یااا چرا شما دوتا اینجوری شدین؟
ـ هیچی اقای کیم دارن خیانت میکنن
ته ـ من فقط بخاطر تو نیانگ مجبور شدم
ـ میخواستی این کارو نکنی*با داد*
ته ـ یه زره که شده منو درک کن
ـ نمی تونم باشه؟
حالم بد شدو رفتم تو حیاط پشت سرمم نگاه نکردم
ویو تهیونگ
ناجینا ـ تهیونگ ات چی میگه؟
جیمین ـ چیشده میشه به ماهم بگی؟
ـ بخاطر جون ات و نیانگ مجبور شدم هیونا کثافطو ببوسم بعد ات هم اون موقع منو هیونا رو دیده
جیمین ـ واقعا که دیگه نمیدونم به این زندگی چی بگم
ناجینا ـ دس مریضات
ـ من اون عفریته رو میکشم
ـــــــ فلش بک فردا خونه ی مامان تهیونگ ــــــ
ویو ات
با نیانگو تهیونگ رفتیم خونه ی مامان ته در زدیم اجوما باز کردو رفتیم داخل با جیزی که دیدم شوکه شدم هیونا هم اونجا بود
ـ اوما این اینجا چیکار میکنه؟
نیانگ ـ این اجوما کیه؟
هیونا ـ من 29 سالمه بعد توعه بچه فسقلی به من میگی اجوما؟
مامان ته ـ قرار شد زر نزنی
نیانگ رفت سمت مامان ته
نیانگ ـ اومانی من الان یه قانون جدید دارم *لبخند *
مامان ته ـ چه قانونی؟*با لبخند*
نیانگ ـ نگاه کردنیه
نیانگ رفت سمت هیونا روبه روش وایساد و لبخند میزد که یهو محکم زد تو گوشش جوری که جای دستاش رو صورت هیونا موند مامان ته پشماش ریخته بود
ـ
چانگ وو ـ خب شما داستان شمل چیه؟
ـ خب من یه روباهه 420 ساله ام، و شوهرم هم یه گرگ 520 سالس
چانگ وو ـ اولین بارمه که یه یه روباه به شکل انسان میبینم
ـ اگه بمیرم تبدیل به یه روباه واقعی میشم
چانگ وو ـ عجیبه
ـ البته منو شوهرم هنوز ازدواج رسمی نکردیم
چانگ وو ـ پس چجوری یه دختر ده ساله دارین؟
ـ خب بخاطر یه شریک مجبور شد با زن هرزه ازدواج کنه و الان هم اون زن بابای نیانگو طلاق نمیده که ما ازدواج کنین
چانگ وو ـ این واقعا بده
ـ اره الان همون زن قصد جون منو شوهرمو داره
چانگ وو ـ دیگه حرفی برای گفتن ندارم
ـ چرا؟
چانگ وو ـ داستان عشقتون واقعا عجیبه
ـ همه همینو میگن
تو همین حالت بودیم که نیانگو یوری اومدن سمتمون
نیانگ ـ اوما بریم؟
ـ دیگه نمیخواین پیش هم باشین؟
یوری ـ چندتا تکلیف عقب مونده داریم باید اونارو هم انجام بدیم
ـ باشه پس بریم
هرکی رفت خونه ماهم رفتیم خونه ناجینا و جیمین اومده بودن تهیونگم بود زیاد محل تهیونگ نزاشتم
ته ـ کجا بودی تا دیر وقت؟
ـ دیر وقت که نیست تازه ساعت هفتو نیمه
ته ـ اما دیر وقته
نیانگ رفت تو اتاق پیش میا و ابو
ـ بعدشم دیگه به تو ربطی نداره که من کجا میریم
ناجینا ـ یااا چرا شما دوتا اینجوری شدین؟
ـ هیچی اقای کیم دارن خیانت میکنن
ته ـ من فقط بخاطر تو نیانگ مجبور شدم
ـ میخواستی این کارو نکنی*با داد*
ته ـ یه زره که شده منو درک کن
ـ نمی تونم باشه؟
حالم بد شدو رفتم تو حیاط پشت سرمم نگاه نکردم
ویو تهیونگ
ناجینا ـ تهیونگ ات چی میگه؟
جیمین ـ چیشده میشه به ماهم بگی؟
ـ بخاطر جون ات و نیانگ مجبور شدم هیونا کثافطو ببوسم بعد ات هم اون موقع منو هیونا رو دیده
جیمین ـ واقعا که دیگه نمیدونم به این زندگی چی بگم
ناجینا ـ دس مریضات
ـ من اون عفریته رو میکشم
ـــــــ فلش بک فردا خونه ی مامان تهیونگ ــــــ
ویو ات
با نیانگو تهیونگ رفتیم خونه ی مامان ته در زدیم اجوما باز کردو رفتیم داخل با جیزی که دیدم شوکه شدم هیونا هم اونجا بود
ـ اوما این اینجا چیکار میکنه؟
نیانگ ـ این اجوما کیه؟
هیونا ـ من 29 سالمه بعد توعه بچه فسقلی به من میگی اجوما؟
مامان ته ـ قرار شد زر نزنی
نیانگ رفت سمت مامان ته
نیانگ ـ اومانی من الان یه قانون جدید دارم *لبخند *
مامان ته ـ چه قانونی؟*با لبخند*
نیانگ ـ نگاه کردنیه
نیانگ رفت سمت هیونا روبه روش وایساد و لبخند میزد که یهو محکم زد تو گوشش جوری که جای دستاش رو صورت هیونا موند مامان ته پشماش ریخته بود
ـ
۱۰.۳k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.