ازدواج سوری پارت79
ازدواج سوری پارت79
نیانگ ـ دفع اخرت باشه به من میگی فسقلی
هیونا ـ تو به چه جرعتی زدی تو گوش من؟
نیانگ ـ همون طور که تو ادگاتو فرستادی تا مامان منو بکشه
خندم گرفته بود سعی کردم جلوی خودمو بگیرم کع نخندم مامان ته متوجه ی من شد اروم گفت
مامان ته ـ این دهتر به کدومتون رفته؟*با صدای اروم*
تهیونگ به من اشاره کرد منم رفتم تو اشمز خونه و سیری خندیدم
اجوما ـ چته دختر؟
ـ وااای اجوما نیانگ زد تو هیونا*با خنده*
اجوما ـ نیانگ انگار کپ خودته
ـ وااای خیلی خوب بود
نیانگم اومد تو اشپز خونه
نیانگ ـ اوما خوب زدمش؟*با خنده*
ـ عالییییی قربون دخترم بشم من
نیانگ ـ اجوما جوری زدم تو گوشش که لپاش قرمز کرد
اجوما ـ اره بیا منو تو بریم بازی
نیانگ ـ باشه
اجوما و نیانگ رفتن تو اتاق منم خودمو جمع و جور کردم و رفتم پیش بقیه
ـ اوما چرا هیونا اینجاست؟
هیونا ـ دلم خواست اومدم
ـ کسی با تو نبود
ته ـ واقعا چرا الان هیونا اینجان؟
مامان ته یه مشت برگه گذاشت روی میز با یه خودکار
هیونا ـ اینا چیه؟
مامان ته ـ برگه ی طلاق تو و تهیونگ امضاش کن
هیونا ـ بمیرمم امضاش نمیکنم
ویو مامان تهیونگ
رفتم و موهای هیونا رو تو دستم پیچیدمو کشیدم دردش گرفته بود
ـ امضاش کن
هیونا ـ نمیکنم
موهاشو بیشتر کشیدم
ـ امضاش کن تا موهاتو از جاش نکندم
ویو ات
باورم نمیشد که مامان ته انقد دوست داشت که منو ته ازدواج کنیم اما با وجود هیونا نمیشد الان داره اجبارش میکنه که برگه هارو امض کنه من فقط ساکت یه گوشه نشستم
مامان ته ـ امضاش کن
هیونا ـ نمیخوام من اونیم که عاشق تهیونگه نه اون عفریته
ته ـ حرف دهنتو بفهم تو بودی که پول چشاتو کور کرده و فقط به فکر پولی و الکی میگی عاشقتم*اداشو در میاره سر کلمه "عاشقتم"*
ـ فعلا کع تو عفریته هستی
هیونا ـ خیلی اشغالین
مامان ته ـ ایییش شیبال امضاش کن دیگه
باورم نمیشد هیونا برگه هارو امضا کردو گورشو گم کرد از خونه رفت بیرون یعنی من الان میتونم با تهیونگ ازدواج کنم؟
مامان ته ـ تبریک میگم بهتون الان میتونین ازدواج کنین
ته ـ باورم نمیشه
ـ الان من میتونم با ته ازدواج کنم؟*با بغض شوق*
مامان ته ـ اره بیا بریم تواتاق باید لباس عوض کنین بریم تالار
ته ـ خیلی شوخیه خوبی بود
مامان ته ـ دارم جدی میگم الان همه ی مهمونا اونجا منتظرن
بغض تو گلوم پاره شد
ویو تهیونگ
واقعا از ته دلم خوشحال بودم ات اومد تو بغلم محکم بغلش کردم و میخندیدم
ـ بهت قول داده بودم که باهات ازدواج میکنم دیدی حالا؟
ات ـ اره دیدم*گریه*
ـ دوست دارم
ات یه بوس زد رو لبام...
نیانگ ـ دفع اخرت باشه به من میگی فسقلی
هیونا ـ تو به چه جرعتی زدی تو گوش من؟
نیانگ ـ همون طور که تو ادگاتو فرستادی تا مامان منو بکشه
خندم گرفته بود سعی کردم جلوی خودمو بگیرم کع نخندم مامان ته متوجه ی من شد اروم گفت
مامان ته ـ این دهتر به کدومتون رفته؟*با صدای اروم*
تهیونگ به من اشاره کرد منم رفتم تو اشمز خونه و سیری خندیدم
اجوما ـ چته دختر؟
ـ وااای اجوما نیانگ زد تو هیونا*با خنده*
اجوما ـ نیانگ انگار کپ خودته
ـ وااای خیلی خوب بود
نیانگم اومد تو اشپز خونه
نیانگ ـ اوما خوب زدمش؟*با خنده*
ـ عالییییی قربون دخترم بشم من
نیانگ ـ اجوما جوری زدم تو گوشش که لپاش قرمز کرد
اجوما ـ اره بیا منو تو بریم بازی
نیانگ ـ باشه
اجوما و نیانگ رفتن تو اتاق منم خودمو جمع و جور کردم و رفتم پیش بقیه
ـ اوما چرا هیونا اینجاست؟
هیونا ـ دلم خواست اومدم
ـ کسی با تو نبود
ته ـ واقعا چرا الان هیونا اینجان؟
مامان ته یه مشت برگه گذاشت روی میز با یه خودکار
هیونا ـ اینا چیه؟
مامان ته ـ برگه ی طلاق تو و تهیونگ امضاش کن
هیونا ـ بمیرمم امضاش نمیکنم
ویو مامان تهیونگ
رفتم و موهای هیونا رو تو دستم پیچیدمو کشیدم دردش گرفته بود
ـ امضاش کن
هیونا ـ نمیکنم
موهاشو بیشتر کشیدم
ـ امضاش کن تا موهاتو از جاش نکندم
ویو ات
باورم نمیشد که مامان ته انقد دوست داشت که منو ته ازدواج کنیم اما با وجود هیونا نمیشد الان داره اجبارش میکنه که برگه هارو امض کنه من فقط ساکت یه گوشه نشستم
مامان ته ـ امضاش کن
هیونا ـ نمیخوام من اونیم که عاشق تهیونگه نه اون عفریته
ته ـ حرف دهنتو بفهم تو بودی که پول چشاتو کور کرده و فقط به فکر پولی و الکی میگی عاشقتم*اداشو در میاره سر کلمه "عاشقتم"*
ـ فعلا کع تو عفریته هستی
هیونا ـ خیلی اشغالین
مامان ته ـ ایییش شیبال امضاش کن دیگه
باورم نمیشد هیونا برگه هارو امضا کردو گورشو گم کرد از خونه رفت بیرون یعنی من الان میتونم با تهیونگ ازدواج کنم؟
مامان ته ـ تبریک میگم بهتون الان میتونین ازدواج کنین
ته ـ باورم نمیشه
ـ الان من میتونم با ته ازدواج کنم؟*با بغض شوق*
مامان ته ـ اره بیا بریم تواتاق باید لباس عوض کنین بریم تالار
ته ـ خیلی شوخیه خوبی بود
مامان ته ـ دارم جدی میگم الان همه ی مهمونا اونجا منتظرن
بغض تو گلوم پاره شد
ویو تهیونگ
واقعا از ته دلم خوشحال بودم ات اومد تو بغلم محکم بغلش کردم و میخندیدم
ـ بهت قول داده بودم که باهات ازدواج میکنم دیدی حالا؟
ات ـ اره دیدم*گریه*
ـ دوست دارم
ات یه بوس زد رو لبام...
۱۰.۳k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.