ازدواج سوری پارت 76
ازدواج سوری پارت 76
سریع دوید اومد بغلم منم بغلش کردم
سرشو اورد بالا
ـ مدرسه خوب بود؟
نیانگ ـ اره دلت میخواد یوری رو ببینی؟
ـ اره کدومه؟
از بغلم اومد بیرون، به یه پسر همسن و سال های خودش اشاره کرد
نیانگ ـ اون یوری ـع، مامان نداره باباش امریکان و یوری الان تنها تو یه عمارت زندگی میکنه با یه بادیگارد
ـ ایی بیچاره
نیانگ ـ یوری*باصدای بلندیوری اومد سمتمون
یوری ـ سلام من لی یوری هستم
ـ سلام منم مامان نیانگم
یوری ـ نیانگ ازتون تعریف میکنه
ـ واقعا چیا گفته؟
یوری ـ میگه شمل خیلی مهربونین
ـ نیانگم از تو تعریف میکنه
یوری ـ مثلا چی گفته؟
ـ میگه یوری خیلی خوشتیپه
تو همین حالت بودیم که یه مرد با کتشلوار رسمی اومد روبه یوری تعظیم کرد
+اقای لی چرا اینجا وایسادید
یوری ـ اقای گانک مشکلی نیست ایشون دوستمن و ایشون هم نادر دوستمن
+سلام من بادیگارد اقای لی هستم
ـ سلام منم مادر دوست یوری هستم
یوری ـ خب فعلا خدا نگهدار نیانگ داخل کلاس میبینمت
نیانگ ـ باشه
یوری میخواست بره که یه دونه از ابمیوه هارو بهش داد
ـ بیا اینم ببر بخور
یوری ـ کامسامیداا
یوری بادیگاردش رفتن ماهم سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه
ـ یوری چه مسر خوبی بود
نیانگ ـ تو کلاس رقصم باهمیم
ـ اووووو خانم کیم نیانگ از همین الان فکرشو هم کردن
نیانگ ـ اندِهه
ـ پس چیه؟
نیانگ ـ ما فقط یه دوست عادی هستیم
ـ باشه حالا ابمیوتو بخور که گرم میشه هاا
نیانگ ـ باشه
رفتیم خونه ساعت 5 نیانگ کلاسش شروع میشد الان ساعت چهار نیم بود
ـ نیانگ اماده باش باید بری کلاس *با صدای بلند *
نیانگ ـ باشه *با صدای بلتد*
سریع دوید اومد بغلم منم بغلش کردم
سرشو اورد بالا
ـ مدرسه خوب بود؟
نیانگ ـ اره دلت میخواد یوری رو ببینی؟
ـ اره کدومه؟
از بغلم اومد بیرون، به یه پسر همسن و سال های خودش اشاره کرد
نیانگ ـ اون یوری ـع، مامان نداره باباش امریکان و یوری الان تنها تو یه عمارت زندگی میکنه با یه بادیگارد
ـ ایی بیچاره
نیانگ ـ یوری*باصدای بلندیوری اومد سمتمون
یوری ـ سلام من لی یوری هستم
ـ سلام منم مامان نیانگم
یوری ـ نیانگ ازتون تعریف میکنه
ـ واقعا چیا گفته؟
یوری ـ میگه شمل خیلی مهربونین
ـ نیانگم از تو تعریف میکنه
یوری ـ مثلا چی گفته؟
ـ میگه یوری خیلی خوشتیپه
تو همین حالت بودیم که یه مرد با کتشلوار رسمی اومد روبه یوری تعظیم کرد
+اقای لی چرا اینجا وایسادید
یوری ـ اقای گانک مشکلی نیست ایشون دوستمن و ایشون هم نادر دوستمن
+سلام من بادیگارد اقای لی هستم
ـ سلام منم مادر دوست یوری هستم
یوری ـ خب فعلا خدا نگهدار نیانگ داخل کلاس میبینمت
نیانگ ـ باشه
یوری میخواست بره که یه دونه از ابمیوه هارو بهش داد
ـ بیا اینم ببر بخور
یوری ـ کامسامیداا
یوری بادیگاردش رفتن ماهم سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه
ـ یوری چه مسر خوبی بود
نیانگ ـ تو کلاس رقصم باهمیم
ـ اووووو خانم کیم نیانگ از همین الان فکرشو هم کردن
نیانگ ـ اندِهه
ـ پس چیه؟
نیانگ ـ ما فقط یه دوست عادی هستیم
ـ باشه حالا ابمیوتو بخور که گرم میشه هاا
نیانگ ـ باشه
رفتیم خونه ساعت 5 نیانگ کلاسش شروع میشد الان ساعت چهار نیم بود
ـ نیانگ اماده باش باید بری کلاس *با صدای بلند *
نیانگ ـ باشه *با صدای بلتد*
۶.۹k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.