ازدواج سوری پارت 77
ازدواج سوری پارت 77
نیانگ اماده شدو کیفشو اماده کردم خودمم اماده شدم (اسلاید بعد) تا پامو از در گذاشتم بیرون تهیونگ جلوم سبز شد نیانگ رفت داخل ماشین
ته ـ کجا میری؟
ـ دارم نیانگو میبرم کلاس بعدشم میخواد با دوستش بره بیرون
ته ـ سوییچ روبده من میبرمش
ـ نمی خواد خودم میبرمش
ته ـ لج نک..
نزاشتم حرفشو ادامه بده و رفتم و سوار ماشین شدم نیانگد بردم باشگاه رقصش رفتیم داخل وسایلشو گذاستم تو کمدش که یوری هم اومد
یوری ـ سلام
نیانگ ـ سلام زود باش که الان خانم ون میکشتمون
ـ سلام یوری
یوری ـ سلام
یوری و نیانگ اماده شدن رفتن پیش مربیشون منم همونجا یه گوشه نشستم و نیانگو تماشا میکردمو لبخند میزدم اخلاقش به من رفته و علاقش به رقص هم به تهیونگ دیدم گوشیم داره زنگ میخوره مامان ته بود جواب دادم
ـ سلام اوما خوبی؟
مامان ته ـ سلام ات خوبم دخترم تو خوبی نوم خوبه؟
ـ اره ماهم خوبیم
مامان ته ـ فردا نیانگو بیار پیشم میخوام باهاش وقت بگذرونم
ـ اخه اذیت میکنه
مامان ته ـ مگه غریبس نومه دیگه
ـ اخه میترسم هیونا باز بخواد بهش صدمه بزنه
مامان ته ـ مگه چیکار کرده اون اِفریته؟
ـ خب میخواد منو تهیونگ رو بکشه و مغز نیانگو شست و شو بده
مامان ته ـ اتفاقا یه خبر خوب دارم برای تو و تهیونگ
ـ چه خبری؟
مامان ته ـ سوپرایزه نمیشه گفت
ـ نمیشه حالا بگین؟
مامان ته ـ نع نمیشه خلاصه باید نیانگو بیاری پیشم
ـ باشه فردا میارمش
مامان ته ـ باشه فعلا
ـ خدافظ
گوشیو قطع کردم یعنی چه خبره؟! (حدس بزنین اون خبر چی میتونه باشه)
کلاس نیانگ و یوری تموم شد و بردمشون پارک یه خورده بازی کنن بادیگار یوری هم بود رو نیکمت نشسته بودیم سر صحبتو باز کردم
ـ اسمت چیه؟
+جی چانگ وو
ـ منم کیم ات هستم
چانگ وو ـ خوشبختم
ـ همچنین، چرا مامان یوری مرد؟
چانگ وو ـ خب زمانی که اقای لی به دنیا اومدن حال مادرشپ اصلا خوب نبود جوری که رفت تو کما و پدرشون هم خیلی درگیر شرکت بود اقای لی رو سپردن دست من، من بزرگش کردم، یه روزی که مامان اقای لی تو کما بود یه پرستار داخل سرمش مونوکسید میریزه میمیره
ـ اون شخصو پیدا نکردین؟
چانگ وو ـ نه پدر اقای لی بعد مرگ زنش رفت امریکا و اقای لی رو ترک کرد برای همین تنها دارایی اقای لی فقط الان یه خدمتکاره و من و یه عمارت الانم قصد جون اقای لی رد دارن و برای همینه که همه جا کنارشم
ـ داستان غم انگیزی برای یوریه
چانگ وو ـ شما چی؟
ـ بله؟
نیانگ اماده شدو کیفشو اماده کردم خودمم اماده شدم (اسلاید بعد) تا پامو از در گذاشتم بیرون تهیونگ جلوم سبز شد نیانگ رفت داخل ماشین
ته ـ کجا میری؟
ـ دارم نیانگو میبرم کلاس بعدشم میخواد با دوستش بره بیرون
ته ـ سوییچ روبده من میبرمش
ـ نمی خواد خودم میبرمش
ته ـ لج نک..
نزاشتم حرفشو ادامه بده و رفتم و سوار ماشین شدم نیانگد بردم باشگاه رقصش رفتیم داخل وسایلشو گذاستم تو کمدش که یوری هم اومد
یوری ـ سلام
نیانگ ـ سلام زود باش که الان خانم ون میکشتمون
ـ سلام یوری
یوری ـ سلام
یوری و نیانگ اماده شدن رفتن پیش مربیشون منم همونجا یه گوشه نشستم و نیانگو تماشا میکردمو لبخند میزدم اخلاقش به من رفته و علاقش به رقص هم به تهیونگ دیدم گوشیم داره زنگ میخوره مامان ته بود جواب دادم
ـ سلام اوما خوبی؟
مامان ته ـ سلام ات خوبم دخترم تو خوبی نوم خوبه؟
ـ اره ماهم خوبیم
مامان ته ـ فردا نیانگو بیار پیشم میخوام باهاش وقت بگذرونم
ـ اخه اذیت میکنه
مامان ته ـ مگه غریبس نومه دیگه
ـ اخه میترسم هیونا باز بخواد بهش صدمه بزنه
مامان ته ـ مگه چیکار کرده اون اِفریته؟
ـ خب میخواد منو تهیونگ رو بکشه و مغز نیانگو شست و شو بده
مامان ته ـ اتفاقا یه خبر خوب دارم برای تو و تهیونگ
ـ چه خبری؟
مامان ته ـ سوپرایزه نمیشه گفت
ـ نمیشه حالا بگین؟
مامان ته ـ نع نمیشه خلاصه باید نیانگو بیاری پیشم
ـ باشه فردا میارمش
مامان ته ـ باشه فعلا
ـ خدافظ
گوشیو قطع کردم یعنی چه خبره؟! (حدس بزنین اون خبر چی میتونه باشه)
کلاس نیانگ و یوری تموم شد و بردمشون پارک یه خورده بازی کنن بادیگار یوری هم بود رو نیکمت نشسته بودیم سر صحبتو باز کردم
ـ اسمت چیه؟
+جی چانگ وو
ـ منم کیم ات هستم
چانگ وو ـ خوشبختم
ـ همچنین، چرا مامان یوری مرد؟
چانگ وو ـ خب زمانی که اقای لی به دنیا اومدن حال مادرشپ اصلا خوب نبود جوری که رفت تو کما و پدرشون هم خیلی درگیر شرکت بود اقای لی رو سپردن دست من، من بزرگش کردم، یه روزی که مامان اقای لی تو کما بود یه پرستار داخل سرمش مونوکسید میریزه میمیره
ـ اون شخصو پیدا نکردین؟
چانگ وو ـ نه پدر اقای لی بعد مرگ زنش رفت امریکا و اقای لی رو ترک کرد برای همین تنها دارایی اقای لی فقط الان یه خدمتکاره و من و یه عمارت الانم قصد جون اقای لی رد دارن و برای همینه که همه جا کنارشم
ـ داستان غم انگیزی برای یوریه
چانگ وو ـ شما چی؟
ـ بله؟
۹.۱k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.