پارت ۲۶
پارت ۲۶
رفتم کافه کوک هنوز نیومده نشستم گارسون آمد
گارسون:چیزی میل داریم
میون:نه منتظر کسیم
گارسون رفت از ۶ داشت میگذشت پس نمیخواد بیاد که دیدم از در آمد تو آمد نشست
کوک:ببخشید جلسه ام طول کشید چیزی سفارش دادی
میون:نه چیزی نمیخوام اگه چیزی میخوای سفارش بده
جانگ کوک گاسونو صدا کرد و دوتا کیک و قهوه سفارش داد
میون:گفتم چیزی نمیخوام چرا سفارش دادی
جانگ کوک:از سیاهی زیر چشمات معلومه هیچی نخوردی چت شده چرا اینجوری شدی
هیچی نگفتم چون معلوم بود چرا اینجوری شدم این ماه کلا حالت تهوع داشتم واسه همین
جانگ کوک:خوب چی میخواستی بگی
میخواستم حرف بزنم سفارش آوردن چون کافه خلوتی بود خودشو سفارش و میاوردن
بوی کیک یه جوری بود داشتم خفه میشدم سریع رفتم سمت دسشویی از این حرکتم کوک متعجب شود رفتم تو دسشویی هرچی بود نبودو آوردم بالا کوک آمد تو
کوک:میون حالت خوبه چت شد یهو
میون: همش تقصیر توه
کوک: چی چرا من
بیبی چک از جیبم در آوردم و گرفتم جلوش
میون:چرا چون زندگیمو به گند کشیدی الانم نمیتونم این بچه رو بندازم چون باعث یه قتل میشم الانم میخوای میتونی یه کمکی کنی یه پدر بودنت اگه هیچی کاری نکنی من بهش میگم هیچ پدری وجود نداره و مرده میتونی یه فکری کنی من به خانم بزرگ میگم یه کاری بکنه اگه میخوای میتونی کمکم کنی اگه نه دیگه بیا همو نبینیم و به هم عذاب ندیم بعد رفتم کیفمو برداشتم و رفتم بیرون میخواستم جای برم که هیچ کس اونجا نباشه
جانگ کوک ویو
وقتی بیبی چک و باورم نمیشد میون تو ۲۰ سالگی داشت مادر میشد منم داشتم پدر میشدم باید به حرف میون گوش میدادم و به مادر بزرگ میگفتم دیدم بلند شد و رفت حالش خوب نبود باید میرفتم دنبالش از کافه زد بیرون دستشو گرفتم
میون:بازچی میخوای
جانگ کوک:بیا میرسونمت
رفتم کافه کوک هنوز نیومده نشستم گارسون آمد
گارسون:چیزی میل داریم
میون:نه منتظر کسیم
گارسون رفت از ۶ داشت میگذشت پس نمیخواد بیاد که دیدم از در آمد تو آمد نشست
کوک:ببخشید جلسه ام طول کشید چیزی سفارش دادی
میون:نه چیزی نمیخوام اگه چیزی میخوای سفارش بده
جانگ کوک گاسونو صدا کرد و دوتا کیک و قهوه سفارش داد
میون:گفتم چیزی نمیخوام چرا سفارش دادی
جانگ کوک:از سیاهی زیر چشمات معلومه هیچی نخوردی چت شده چرا اینجوری شدی
هیچی نگفتم چون معلوم بود چرا اینجوری شدم این ماه کلا حالت تهوع داشتم واسه همین
جانگ کوک:خوب چی میخواستی بگی
میخواستم حرف بزنم سفارش آوردن چون کافه خلوتی بود خودشو سفارش و میاوردن
بوی کیک یه جوری بود داشتم خفه میشدم سریع رفتم سمت دسشویی از این حرکتم کوک متعجب شود رفتم تو دسشویی هرچی بود نبودو آوردم بالا کوک آمد تو
کوک:میون حالت خوبه چت شد یهو
میون: همش تقصیر توه
کوک: چی چرا من
بیبی چک از جیبم در آوردم و گرفتم جلوش
میون:چرا چون زندگیمو به گند کشیدی الانم نمیتونم این بچه رو بندازم چون باعث یه قتل میشم الانم میخوای میتونی یه کمکی کنی یه پدر بودنت اگه هیچی کاری نکنی من بهش میگم هیچ پدری وجود نداره و مرده میتونی یه فکری کنی من به خانم بزرگ میگم یه کاری بکنه اگه میخوای میتونی کمکم کنی اگه نه دیگه بیا همو نبینیم و به هم عذاب ندیم بعد رفتم کیفمو برداشتم و رفتم بیرون میخواستم جای برم که هیچ کس اونجا نباشه
جانگ کوک ویو
وقتی بیبی چک و باورم نمیشد میون تو ۲۰ سالگی داشت مادر میشد منم داشتم پدر میشدم باید به حرف میون گوش میدادم و به مادر بزرگ میگفتم دیدم بلند شد و رفت حالش خوب نبود باید میرفتم دنبالش از کافه زد بیرون دستشو گرفتم
میون:بازچی میخوای
جانگ کوک:بیا میرسونمت
۱۰.۱k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.