وقتی از پرورشگاه آورده بودت
وقتی از پرورشگاه آورده بودت
پارت ۱۴
ویو کوک
سریع درو بستم کسی نبینتش
بعدشم دستاشو باز کردم سریع از او کند ی لباس ساحلی بلند در آوردم و دادم بپوشه
+ کوک میگم تو منو بخاطر سود و منفعت خودت آوردی ؟
_ اگه نخام دروغ سر هم کنم اولش بخاطر اینکه من جای تام رو بگیرم تورو آوردم چون اون توور دوست داشت
ولی الان من واقعا عاشقتم و فک نکنم
اگه دوست داشتم میمودم دنبالت
لطفا منو ببخش
ویو کلارا
سریع بغلش کردم
و گفتم
+ تا وقتی ک منم دوست دارم فک نکنم تنونم ببخشمت
با شیندین این حرفم
صورتش رو ب صورتم نزدیک کرد
و گفت
_ اجازه هست ؟
من فقط سرمو تکون دادم
آروم لبشو روی لبام گذاشت
ی مک عمیق کند و ازم جدا شد
_ فک کنم نباید بیشتر از این ادامه بدم
لپم رو کشید و گفت
_ چون تو هنوز ۱۴ سالته کوچولو
منم ی لبخندی زدم و ب چشمامش نگا کردم
_ ایطوری نگام نکن وگرنه میخورمتاا
+ ( ی زیر چشمی بهش رفتم )
_ البته من باید صبر کنم تو حداقل ۱۶ سالت بشه
ولی فک نکنم ی بوس کوچولوی دیگه چیزی رو تغییر بده ن ؟
توی بغل هم بودیم دستش رو دور کمرم حلقه کرده بودم منم دستام رو انداختم دور گردنش این دفعه من پیش قدم شدم من اول بوسیدم تعجب کرده بود ولی داشت باهام هم کاری میکرد
توی حسو حال خودمون بدیم ک در باز شد
سریع ازش جدا شدم و روم رو اون طرف کردم ک من رو نبینه
_ هیونگگگگگگ
>فک کنم بد موقع مزاحم شدم
+ نن ماهم داشتیم میومدیم پایین
سریع دست کوک رو گرفتم و از کنار جین رد شدیم و رفتیم پایین
از اون پایین صدای خنده های شیشه پاک کنیش میمود واییی
چقدر خجالت آور
توی همین فکرا بودم ک کوک چونم رو گرفت و آورد بالا
_ خجالت نداره ک
+ خوب حالا نمیشد ب روم نیازی ؟
_ ( میخنده)
+ بیا فق بیرم خونه
_ باشههه ( میخنده)
رفتیم توی حیاط و سوار ی ون بزرگ سیاه شدیم و رفتیم خونه وسط راه وایسادم و کوک رفت داخل ی گل خونه و بعد با ی دسته گل زر ک میتونم بگم اندازه قدو بالای من بود آمد داخل ون
+ این برای چیه
_ خوب برای توعه معلوم نیس
+ حالا چرا زر سیاه و سفید
_ بعدن میفهمی
اینم بزار تو اتاقت
+ نزارم تو اتاقم بزارم کجا
_ گفتم شاید بخای بزاری تو اتاق من
+ چرا اتاق تو
_ گفتم شاید از این ب بعد بخای شبا پیش عشقت بخابی
+ میخای بیام پیشت
خودشو کیوت کرد چشماشم گرد کرد
و مثل بچه ها داشت سر شو تکون میداد
+ باشه باشه من تسلیم ولی دس بهم نمیزنی
_ فک کردی من مث اون مردک دیوث حرومی هستم ؟
+ خوب حالا خودتو نکش
همینطور توی راه حرف زدیم تا رسیدیم خونه
_ کلارا
+ بله
_ از این ب بعد بگو جان
+ باشه
_ خوب کلارا
+ جان
_ میخای امارت رو عوض کنیم چون الان تام مرده و قراره من ب انوان بزرگ ترین مافیایی جهان شناخته بشم دیگه
پس ی امارت بزرگتر میخایم
بچه ها دیگه جای نوشتن ندارن
باییییی
پارت ۱۴
ویو کوک
سریع درو بستم کسی نبینتش
بعدشم دستاشو باز کردم سریع از او کند ی لباس ساحلی بلند در آوردم و دادم بپوشه
+ کوک میگم تو منو بخاطر سود و منفعت خودت آوردی ؟
_ اگه نخام دروغ سر هم کنم اولش بخاطر اینکه من جای تام رو بگیرم تورو آوردم چون اون توور دوست داشت
ولی الان من واقعا عاشقتم و فک نکنم
اگه دوست داشتم میمودم دنبالت
لطفا منو ببخش
ویو کلارا
سریع بغلش کردم
و گفتم
+ تا وقتی ک منم دوست دارم فک نکنم تنونم ببخشمت
با شیندین این حرفم
صورتش رو ب صورتم نزدیک کرد
و گفت
_ اجازه هست ؟
من فقط سرمو تکون دادم
آروم لبشو روی لبام گذاشت
ی مک عمیق کند و ازم جدا شد
_ فک کنم نباید بیشتر از این ادامه بدم
لپم رو کشید و گفت
_ چون تو هنوز ۱۴ سالته کوچولو
منم ی لبخندی زدم و ب چشمامش نگا کردم
_ ایطوری نگام نکن وگرنه میخورمتاا
+ ( ی زیر چشمی بهش رفتم )
_ البته من باید صبر کنم تو حداقل ۱۶ سالت بشه
ولی فک نکنم ی بوس کوچولوی دیگه چیزی رو تغییر بده ن ؟
توی بغل هم بودیم دستش رو دور کمرم حلقه کرده بودم منم دستام رو انداختم دور گردنش این دفعه من پیش قدم شدم من اول بوسیدم تعجب کرده بود ولی داشت باهام هم کاری میکرد
توی حسو حال خودمون بدیم ک در باز شد
سریع ازش جدا شدم و روم رو اون طرف کردم ک من رو نبینه
_ هیونگگگگگگ
>فک کنم بد موقع مزاحم شدم
+ نن ماهم داشتیم میومدیم پایین
سریع دست کوک رو گرفتم و از کنار جین رد شدیم و رفتیم پایین
از اون پایین صدای خنده های شیشه پاک کنیش میمود واییی
چقدر خجالت آور
توی همین فکرا بودم ک کوک چونم رو گرفت و آورد بالا
_ خجالت نداره ک
+ خوب حالا نمیشد ب روم نیازی ؟
_ ( میخنده)
+ بیا فق بیرم خونه
_ باشههه ( میخنده)
رفتیم توی حیاط و سوار ی ون بزرگ سیاه شدیم و رفتیم خونه وسط راه وایسادم و کوک رفت داخل ی گل خونه و بعد با ی دسته گل زر ک میتونم بگم اندازه قدو بالای من بود آمد داخل ون
+ این برای چیه
_ خوب برای توعه معلوم نیس
+ حالا چرا زر سیاه و سفید
_ بعدن میفهمی
اینم بزار تو اتاقت
+ نزارم تو اتاقم بزارم کجا
_ گفتم شاید بخای بزاری تو اتاق من
+ چرا اتاق تو
_ گفتم شاید از این ب بعد بخای شبا پیش عشقت بخابی
+ میخای بیام پیشت
خودشو کیوت کرد چشماشم گرد کرد
و مثل بچه ها داشت سر شو تکون میداد
+ باشه باشه من تسلیم ولی دس بهم نمیزنی
_ فک کردی من مث اون مردک دیوث حرومی هستم ؟
+ خوب حالا خودتو نکش
همینطور توی راه حرف زدیم تا رسیدیم خونه
_ کلارا
+ بله
_ از این ب بعد بگو جان
+ باشه
_ خوب کلارا
+ جان
_ میخای امارت رو عوض کنیم چون الان تام مرده و قراره من ب انوان بزرگ ترین مافیایی جهان شناخته بشم دیگه
پس ی امارت بزرگتر میخایم
بچه ها دیگه جای نوشتن ندارن
باییییی
۶۲۵
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.