ادامه ی پارت ۳۹.....
ادامه ی پارت ۳۹.....
آااا.... چیزه ...پدر بزرگم فوت کرده بود رفته بودم برا مراسم پدر بزرگم (لبخند مصنوعی )
* پدر بزرگت؟!
هوم...
* خدا رحمتش کنه ...خوب حالا ....آها پس بخاطر همونه گریه کردی؟!
...آ...اره،
* هوم ... باشه ،
داشتم با چایا حرف میزدم که یهو گوشیش زنگ خورد ....
* ببخشید باید جواب بدم ....
چیا رفت توی اتاق و بعد چند دقیقه حرف زدن اومد بیرون...
* دیگه باید برم ...دوباره بهت سر میزنم...خدافظ،
خدافظ.....
چایا رو بدرقه کردم و رفت و بعد دوباره رفتم و روی مبل وِل شدم که زنگ در خورد ....فکر کردم چایاعه که چیزیش رو جا گذاشته پس بلافاصله رفتم و در رو باز کردم اما......
ادامه دارد.......
آااا.... چیزه ...پدر بزرگم فوت کرده بود رفته بودم برا مراسم پدر بزرگم (لبخند مصنوعی )
* پدر بزرگت؟!
هوم...
* خدا رحمتش کنه ...خوب حالا ....آها پس بخاطر همونه گریه کردی؟!
...آ...اره،
* هوم ... باشه ،
داشتم با چایا حرف میزدم که یهو گوشیش زنگ خورد ....
* ببخشید باید جواب بدم ....
چیا رفت توی اتاق و بعد چند دقیقه حرف زدن اومد بیرون...
* دیگه باید برم ...دوباره بهت سر میزنم...خدافظ،
خدافظ.....
چایا رو بدرقه کردم و رفت و بعد دوباره رفتم و روی مبل وِل شدم که زنگ در خورد ....فکر کردم چایاعه که چیزیش رو جا گذاشته پس بلافاصله رفتم و در رو باز کردم اما......
ادامه دارد.......
۳.۷k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.