رمان یادت باشد ۸۴
#رمان_یادت_باشد #پارت_هشتاد_و_چهار
شاید هم میرفتیم فدک تپه نورالشهدا دلم برای شیرین بازی ها و مهربانیش لک زده بود مخصوصا دوم تیر اولین تولدم بعد از نامزدی کنارم نبود. زنگ زد و تلفنی تبریک گفت. کلی شوخی کرد ناراحت بودم که نیست چون نبودنش برایم سخت شده بود. حدس زدم که حمید متوجه ناراحتیم شد چون بلافاصله بعد از تماسش چند پیامک فرستاد. برایم شعر گفته بود و من را «قرةالعین» صدا کرد. چند متن ادبی هم برایم نوشت و فرستاد. پایش می افتاد یک پا شاعر میشد. هم متن های خوبی نوشت هم گاهی اوقات شعر میگفت. در کلمه به کلمه ی متن هایش میشد دلتنگی را حس کرد با اینکه میدانستم متن ها و اشعار را از خودش می نویسد فقط برای اینکه حال و هوایش را عوض کنم نوشتم: «انتخاب های خیلی خوبی داری حمید واقعا متن های قشنگیه از کدام کتاب انتخاب میکنی؟» بی شیله پیله گفت: «منو دست انداختی دختر؟اینها همش دست نوشته های خودمه» نوشتم شوخی کردم عزیزم کلمه به کلمه که مینویسی برایم عزیزه همشون رو توی یه تقویم نوشتم یادگاری بمونه. فردا که تماس گرفت خواست شعری را که دیشب فرستاده بود را برایش بخوانم. شعرهایش ملودی و آهنگ خاص خودش را داشت. از خودم من درآوردی یک آهنگ گذاشتم صدایم را صاف کردم و شروع کردم به خواندن همه هم غلط و درهم برهم دست تکان می دادم ولی هر کاری کردم نتونستم ریتم شعرش را به خوبی در بیاورم حمید گفت : «تو با این شعر خوندن همه احساس منو کور کردی.» دو نفری خندیدیم. گفتم: « خوب حمید من بلد نیستم، خودت بخون.» خودش که خواند، همه چیز درست بود. وزن و آهنگو قافیه سرجایش بود.
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه
شاید هم میرفتیم فدک تپه نورالشهدا دلم برای شیرین بازی ها و مهربانیش لک زده بود مخصوصا دوم تیر اولین تولدم بعد از نامزدی کنارم نبود. زنگ زد و تلفنی تبریک گفت. کلی شوخی کرد ناراحت بودم که نیست چون نبودنش برایم سخت شده بود. حدس زدم که حمید متوجه ناراحتیم شد چون بلافاصله بعد از تماسش چند پیامک فرستاد. برایم شعر گفته بود و من را «قرةالعین» صدا کرد. چند متن ادبی هم برایم نوشت و فرستاد. پایش می افتاد یک پا شاعر میشد. هم متن های خوبی نوشت هم گاهی اوقات شعر میگفت. در کلمه به کلمه ی متن هایش میشد دلتنگی را حس کرد با اینکه میدانستم متن ها و اشعار را از خودش می نویسد فقط برای اینکه حال و هوایش را عوض کنم نوشتم: «انتخاب های خیلی خوبی داری حمید واقعا متن های قشنگیه از کدام کتاب انتخاب میکنی؟» بی شیله پیله گفت: «منو دست انداختی دختر؟اینها همش دست نوشته های خودمه» نوشتم شوخی کردم عزیزم کلمه به کلمه که مینویسی برایم عزیزه همشون رو توی یه تقویم نوشتم یادگاری بمونه. فردا که تماس گرفت خواست شعری را که دیشب فرستاده بود را برایش بخوانم. شعرهایش ملودی و آهنگ خاص خودش را داشت. از خودم من درآوردی یک آهنگ گذاشتم صدایم را صاف کردم و شروع کردم به خواندن همه هم غلط و درهم برهم دست تکان می دادم ولی هر کاری کردم نتونستم ریتم شعرش را به خوبی در بیاورم حمید گفت : «تو با این شعر خوندن همه احساس منو کور کردی.» دو نفری خندیدیم. گفتم: « خوب حمید من بلد نیستم، خودت بخون.» خودش که خواند، همه چیز درست بود. وزن و آهنگو قافیه سرجایش بود.
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی
#یادت_باشه
۵.۲k
۲۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.