نام رمان:عشق اجباری
نام رمان:عشق اجباری
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 11
(ویو ات)صبح از خواب بیدار شدیم می سون منو برد خونه ولی کسی نبود
می سون:من تا فردا مینونم پیشت
ات:باشه... ممنون
(ویو ات)فکنم رفته بودن خرید عروسیشون قراره فردا ازدواج کنن...
(ویو کوک)رفتیم خرید کنیم واس فردا..
سوجین:اوپا من این لباسو میخام میشه بپوشم..
کوک:باشه برو بپوش
(ویو کوک)دیدم. رفت پوشید ولی اونقدی که به ات میومد به سوجین نمیومد حسی نداشتم...
سوجین:اوپا قشنگه
کوک:اره... خوبع
سوجین:پس اینو بخریم
(ویو کوک)رفتیم لباس سوجینو حساب کردم رفتم یه کت شلوار مشکی واس خودم انتخاب کردم و پوشیدم...
سوجین:اوپا خیلی بهت میاد اینو بخر
کوک:باشه
(ویو کوک)همچیو خریدیم به اسرار سوجین رفتیم بیرونو گشتیم اصن حصله نداشتم نمیدونم چرا...
سوجین:اوپا میشه امشب بیام خونت؟
کوک:نه برو خونه خودتون حصله ندارم صبح میام دنبالت میری ارایشگاه
سوجین:... باشع
(ویو ات)با می سون داشتیم حرف میزدیم که در باز شد...
کوک:سلام...
می سون:... سلام(سرد)
ات:....
(ویو ات)من تحویلش نگرفتم که رفت اتاقش...
می سون:پسره احمق مطمئنم فقط دختره بخاطر ثروتش میخادش..
ات:... اوم
(ویو کوک)رسیدم رفتم اتاقم ولی می سون و ات رفتارشون سرد بود فردا عروسیمون بود حس خوبی نداشتم...گرفتم خابیدم..
(ویو ات)وقت ناهار شد کوک نیومد پایین ما ناهارمونو خوردیم..
ات:کوک نیومد برم صداش کنم
می سون:ولش کن خودش میاد
ات:باشه
(ویو ات)غذا رو خوردیم می سون گفت بیا عمارتو تمبز کنیم چون خدمتکارم رفته. بود مرخصی که تا شب طول کشید خسته شدیم خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره💙
کاپل:ات_جونگکوک
ژانر:غمگین_عاشقانه
تعداد پارت:نامعلوم
Part 11
(ویو ات)صبح از خواب بیدار شدیم می سون منو برد خونه ولی کسی نبود
می سون:من تا فردا مینونم پیشت
ات:باشه... ممنون
(ویو ات)فکنم رفته بودن خرید عروسیشون قراره فردا ازدواج کنن...
(ویو کوک)رفتیم خرید کنیم واس فردا..
سوجین:اوپا من این لباسو میخام میشه بپوشم..
کوک:باشه برو بپوش
(ویو کوک)دیدم. رفت پوشید ولی اونقدی که به ات میومد به سوجین نمیومد حسی نداشتم...
سوجین:اوپا قشنگه
کوک:اره... خوبع
سوجین:پس اینو بخریم
(ویو کوک)رفتیم لباس سوجینو حساب کردم رفتم یه کت شلوار مشکی واس خودم انتخاب کردم و پوشیدم...
سوجین:اوپا خیلی بهت میاد اینو بخر
کوک:باشه
(ویو کوک)همچیو خریدیم به اسرار سوجین رفتیم بیرونو گشتیم اصن حصله نداشتم نمیدونم چرا...
سوجین:اوپا میشه امشب بیام خونت؟
کوک:نه برو خونه خودتون حصله ندارم صبح میام دنبالت میری ارایشگاه
سوجین:... باشع
(ویو ات)با می سون داشتیم حرف میزدیم که در باز شد...
کوک:سلام...
می سون:... سلام(سرد)
ات:....
(ویو ات)من تحویلش نگرفتم که رفت اتاقش...
می سون:پسره احمق مطمئنم فقط دختره بخاطر ثروتش میخادش..
ات:... اوم
(ویو کوک)رسیدم رفتم اتاقم ولی می سون و ات رفتارشون سرد بود فردا عروسیمون بود حس خوبی نداشتم...گرفتم خابیدم..
(ویو ات)وقت ناهار شد کوک نیومد پایین ما ناهارمونو خوردیم..
ات:کوک نیومد برم صداش کنم
می سون:ولش کن خودش میاد
ات:باشه
(ویو ات)غذا رو خوردیم می سون گفت بیا عمارتو تمبز کنیم چون خدمتکارم رفته. بود مرخصی که تا شب طول کشید خسته شدیم خابیدیم....
لایک کامنت یادتون نره💙
۱۰.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.