پارت ۲۲۵ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii :
#پارت_۲۲۵ #آخرین_تکه_قلبم به قلم #izeinabii :
_آره .. به صورتم میاد؟
_خیلی .. محشر شدی!
خندیدم و گونه اشو بوسیدم و گفتم:
_قربونت ..دستتم درد نکنه کلی حالو هوام عوض شد ..
_کاری نکردم عزیز دلم ..
_کمکم می کنی درارمش؟
_ها؟
_درنیارم؟بنظرت جلو فروشنده زشت نیست ؟
_نه خب ..
_پس بیا کمکم کن درارمش .
_نه ..
متعجب نگاهش کردم و گفتم :
_وا .. قرص نه خوردی؟
_نه ..
پوفی کردم و کلافه گفتم:
_غزاله ..
_وایسا دو دیقه ..
_واسه چی خب؟
یهو نیشش باز شد و گفت:
_اگه می تونی درار تورتو ..
معنی کاراشو نمی فهمیدم.. واقعا امروز عجیب شده بود!
_واقعا که ..خودم تنهایی درش میارم!
خواستم برم که یه دست مردونه دور کمرم حلقه شد ..
می خواستم جیغ بکشم که با دیدن حلقه و جای زخم دستش دلم آروم گرفت.
برگشتم سمتش .. چی می دیدم؟ نیما با کت و شلوار مشکی اش .. موهای خوش حالت و سایه ای که به ریشش انداخته بود از همیشه جذاب ترش کرده بود.
چشماش برق می زد.
درحالی که شوک بهم وارد شده بود گفتم:
_نیما..
_چقدر ناز شدی..جون نیما؟
لبخند زدم و گفتم:
_با این لباسا .. اینجا چی کار می کنی؟
_انتظار داری وقتی عروس انقدر خوشگل کرده ، داماد با شلوارک و زیرپوش بیاد؟
خندیدم و گفتم:
_یه جوری می گی انگار عروسیمونه.
_خب هست!
خندیدم و گفتم:
_فکر کن دوباره عروسی بگیریم..باحال میشه ها..بیا کمکم تورمو درار ..
دستمو گرفت و گفت:
_بریم .
_کجا ؟
_هیس ..
تا خواستم جیزی بگم لباشو گذاشت روی لبام ..چشمامو بستم.. لبام از شدت داغی لباش در حال آتیش گرفتن بود!
لباشو از لبام جدا کرد و گفت:
_مجبورم اینجوری ساکتت کنم .
به غزاله نگاه کردم و از خجالت دستمو گرفتم جلوی چشمم ..
غزاله درحالی که داشت زیر می خندید گفت:
_راحت باشید .. شما که به هر حال بهم محرمید!
نیما چشمکی زد و گفت:
_چقدرم قبلش که محرم نبودیم ازین چیزا نداشتیم!
مشتی زدم به بازوش و گفتم:
_کوفت !
دستمو کشید و گفت:
_قرار شد شما فعلا ساکت باشیا.
چپ چپ نگاهش کردم و دیگه چیزی نگفتم .
با کمک غزاله پله ها رو پایین رفتیم و با دیدن ماشین خاله سمیرا که گل زده بود تعحبم بیشتر شد .. انگار شوخی شوخی داشت جدی می شد!
نیما در ماشینو برام باز گذاشت و گفت:
_بفرمائید خانوم خانوما!
با کمکش نشستم داخل و نیما درو بست و سریع نشست کنارم .
خواستم بگم غزاله پس چی که یادم اومد باید سکوت کنم ..
لعنتی..
چقدر ساکت موندن سخته ، بخصوص واسه آدمی مثل من!
نیما آهنگ شاد "خیلی فوری" (شهاب تیام) رو پلی کرد و من با شنیدن این آهنگ انرژیم چند برار شد و شروع کردم رقص دست و گردن و شونه اومدن.
نیما درحالی که با عشق به حرکات من نگاه می کرد گفت:
_دو دیقه نمی تونی صبر کنی نه؟ از الان شروع کردی ?
* #نظر_فراموش_نشه_عزیزان #مرسی_که_هستید #دوستون_دارم
*
#BEAUTIFUL #هنر_عکاسی #جذاب #عکس #عکس_نوشته #زیبا #خاص #شیک #ایده #wallpaper #لاکچری
_آره .. به صورتم میاد؟
_خیلی .. محشر شدی!
خندیدم و گونه اشو بوسیدم و گفتم:
_قربونت ..دستتم درد نکنه کلی حالو هوام عوض شد ..
_کاری نکردم عزیز دلم ..
_کمکم می کنی درارمش؟
_ها؟
_درنیارم؟بنظرت جلو فروشنده زشت نیست ؟
_نه خب ..
_پس بیا کمکم کن درارمش .
_نه ..
متعجب نگاهش کردم و گفتم :
_وا .. قرص نه خوردی؟
_نه ..
پوفی کردم و کلافه گفتم:
_غزاله ..
_وایسا دو دیقه ..
_واسه چی خب؟
یهو نیشش باز شد و گفت:
_اگه می تونی درار تورتو ..
معنی کاراشو نمی فهمیدم.. واقعا امروز عجیب شده بود!
_واقعا که ..خودم تنهایی درش میارم!
خواستم برم که یه دست مردونه دور کمرم حلقه شد ..
می خواستم جیغ بکشم که با دیدن حلقه و جای زخم دستش دلم آروم گرفت.
برگشتم سمتش .. چی می دیدم؟ نیما با کت و شلوار مشکی اش .. موهای خوش حالت و سایه ای که به ریشش انداخته بود از همیشه جذاب ترش کرده بود.
چشماش برق می زد.
درحالی که شوک بهم وارد شده بود گفتم:
_نیما..
_چقدر ناز شدی..جون نیما؟
لبخند زدم و گفتم:
_با این لباسا .. اینجا چی کار می کنی؟
_انتظار داری وقتی عروس انقدر خوشگل کرده ، داماد با شلوارک و زیرپوش بیاد؟
خندیدم و گفتم:
_یه جوری می گی انگار عروسیمونه.
_خب هست!
خندیدم و گفتم:
_فکر کن دوباره عروسی بگیریم..باحال میشه ها..بیا کمکم تورمو درار ..
دستمو گرفت و گفت:
_بریم .
_کجا ؟
_هیس ..
تا خواستم جیزی بگم لباشو گذاشت روی لبام ..چشمامو بستم.. لبام از شدت داغی لباش در حال آتیش گرفتن بود!
لباشو از لبام جدا کرد و گفت:
_مجبورم اینجوری ساکتت کنم .
به غزاله نگاه کردم و از خجالت دستمو گرفتم جلوی چشمم ..
غزاله درحالی که داشت زیر می خندید گفت:
_راحت باشید .. شما که به هر حال بهم محرمید!
نیما چشمکی زد و گفت:
_چقدرم قبلش که محرم نبودیم ازین چیزا نداشتیم!
مشتی زدم به بازوش و گفتم:
_کوفت !
دستمو کشید و گفت:
_قرار شد شما فعلا ساکت باشیا.
چپ چپ نگاهش کردم و دیگه چیزی نگفتم .
با کمک غزاله پله ها رو پایین رفتیم و با دیدن ماشین خاله سمیرا که گل زده بود تعحبم بیشتر شد .. انگار شوخی شوخی داشت جدی می شد!
نیما در ماشینو برام باز گذاشت و گفت:
_بفرمائید خانوم خانوما!
با کمکش نشستم داخل و نیما درو بست و سریع نشست کنارم .
خواستم بگم غزاله پس چی که یادم اومد باید سکوت کنم ..
لعنتی..
چقدر ساکت موندن سخته ، بخصوص واسه آدمی مثل من!
نیما آهنگ شاد "خیلی فوری" (شهاب تیام) رو پلی کرد و من با شنیدن این آهنگ انرژیم چند برار شد و شروع کردم رقص دست و گردن و شونه اومدن.
نیما درحالی که با عشق به حرکات من نگاه می کرد گفت:
_دو دیقه نمی تونی صبر کنی نه؟ از الان شروع کردی ?
* #نظر_فراموش_نشه_عزیزان #مرسی_که_هستید #دوستون_دارم
*
#BEAUTIFUL #هنر_عکاسی #جذاب #عکس #عکس_نوشته #زیبا #خاص #شیک #ایده #wallpaper #لاکچری
۸.۴k
۲۸ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.