عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ⁹
کای اروم اومد سمتم و کنارم نشست ....
کای: وضعش اینقدر هم خراب نیست که بمیره ....خودت رو تقصیر کار ندون...
ات: (گریه)
کای: گریه نکن ....
کای بلندم کرد و برد آشپزخونه....یه لیوان آب بهم داد ...خوردم و یکم اروم تر شدم...ولی حس میکردم رفتار کای باهام زیادی دیگه تغیر کرده ! تغیر مود اینقدر؟!
کای: نگرانش نباش اون مَردی که من میشناسم قوی تر از این چیزاس چیزیش نمیشه...پس آب غوره نگیر ...
ات: (سری به عنوان باشه تکون داد)
صدای دکتر هان بلند شد ....
هان: کای ...بیا ...
کای بلند شد و رفت پیش دکتر هان....
لیوان آب رو روی اُپِن گذاشتم و نگاهم رو به دکتر هان و کای که داشتن حرف میزدن دوختم ....
ویو کای و دکتر هان:
هان: چیزیش نیست فقط یکم بیش از حد معمول مشروب خورده و به معدَش نساخته ...
کای: پس حالشون خوبه دیگه؟
هان: بله ...فقط از این به بعد کم تر باید مشروب و الکلی جات استفاده کنه !
کای : چشم...حواسم هست ...
هان: خب دیگه کارم تموم شد ....یه سُرم هم به تهیونگ زدم تموم که شد تَبِش رو چک کن ...اگر زیاد بود بهم خبر بده...
کای: چشم ....
ویو ات:
بعد چند مین حرف زدن دکتر هان رفت ....
رفتم سمت کای....
ات: چی گفت؟
کای : گفت حالش خوبه و مشکلی نیست....
نفسی راحت بیرون دادم ...آخیش ترسیدم بودمااا ...
ات: نگفت مشکل از کجا بوده؟
کای: گفت که بخاطر خوردن زیاد مشروب بوده!
ات : هوم....
کای : خب دیگه نگران نباش میتونی بری ...
ات: ممنون(تعظیم)
رفتم سمت در عمارت و بازش کردم ...برای آخرین بار یه نگاهی به سالن عمارت کردم و زدم بیرون ....
کلاه هودیم رو سرم گذاشتم و راه افتادم ....ولی کجا ؟! خونه که نمیتونستم برم .....پس ...آها خونه ی جونگی ...(دوست ات)
راهم رو گرفتم و رفتم خونه ی جونگی ...در زدم ....
جونگی: بله؟!
ات: منم ات!
سریع در باز شد و جونگی پرید بغلم....
جونگی: وای ات تو کجا اینجا کجا ؟! چی شد سری به ما زدی؟!
ات: حالا ولم کن تا تعریف کنم....
جونگی ازم جدا شد و با دست به داخل خونه اشاره کرد ...وارد خونه شدم که یهو یه بالشت خورد تو صورتم ....
ادامه دارد......
Part: ⁹
کای اروم اومد سمتم و کنارم نشست ....
کای: وضعش اینقدر هم خراب نیست که بمیره ....خودت رو تقصیر کار ندون...
ات: (گریه)
کای: گریه نکن ....
کای بلندم کرد و برد آشپزخونه....یه لیوان آب بهم داد ...خوردم و یکم اروم تر شدم...ولی حس میکردم رفتار کای باهام زیادی دیگه تغیر کرده ! تغیر مود اینقدر؟!
کای: نگرانش نباش اون مَردی که من میشناسم قوی تر از این چیزاس چیزیش نمیشه...پس آب غوره نگیر ...
ات: (سری به عنوان باشه تکون داد)
صدای دکتر هان بلند شد ....
هان: کای ...بیا ...
کای بلند شد و رفت پیش دکتر هان....
لیوان آب رو روی اُپِن گذاشتم و نگاهم رو به دکتر هان و کای که داشتن حرف میزدن دوختم ....
ویو کای و دکتر هان:
هان: چیزیش نیست فقط یکم بیش از حد معمول مشروب خورده و به معدَش نساخته ...
کای: پس حالشون خوبه دیگه؟
هان: بله ...فقط از این به بعد کم تر باید مشروب و الکلی جات استفاده کنه !
کای : چشم...حواسم هست ...
هان: خب دیگه کارم تموم شد ....یه سُرم هم به تهیونگ زدم تموم که شد تَبِش رو چک کن ...اگر زیاد بود بهم خبر بده...
کای: چشم ....
ویو ات:
بعد چند مین حرف زدن دکتر هان رفت ....
رفتم سمت کای....
ات: چی گفت؟
کای : گفت حالش خوبه و مشکلی نیست....
نفسی راحت بیرون دادم ...آخیش ترسیدم بودمااا ...
ات: نگفت مشکل از کجا بوده؟
کای: گفت که بخاطر خوردن زیاد مشروب بوده!
ات : هوم....
کای : خب دیگه نگران نباش میتونی بری ...
ات: ممنون(تعظیم)
رفتم سمت در عمارت و بازش کردم ...برای آخرین بار یه نگاهی به سالن عمارت کردم و زدم بیرون ....
کلاه هودیم رو سرم گذاشتم و راه افتادم ....ولی کجا ؟! خونه که نمیتونستم برم .....پس ...آها خونه ی جونگی ...(دوست ات)
راهم رو گرفتم و رفتم خونه ی جونگی ...در زدم ....
جونگی: بله؟!
ات: منم ات!
سریع در باز شد و جونگی پرید بغلم....
جونگی: وای ات تو کجا اینجا کجا ؟! چی شد سری به ما زدی؟!
ات: حالا ولم کن تا تعریف کنم....
جونگی ازم جدا شد و با دست به داخل خونه اشاره کرد ...وارد خونه شدم که یهو یه بالشت خورد تو صورتم ....
ادامه دارد......
- ۱۵.۹k
- ۰۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط