عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ¹⁰
جونگی: چته هیون....
هیون؟ ...هیون دیگه کی بود ؟! نکنه دوست پسر جونگی بود؟!
هیون: ببخشید...حواسم نبود ...فکر کردم تویی جونگی....
پسره نگران اومد سمتم و خواست به صورتم دست بزنه که جونگی صداش در اومد....
جونگی: هوی...دست نزن(زد از دست هیون)
اروم رفتم عقب و اروم تو گوش جونگی گفتم....
ات : این پسره کیه؟
جونگی: داداشمه...پسره ی اَلدَ//نگ...
ات: (خنده) فکر کردم دوس پسرته (خنده )
جونگی: عه ات...از تو بعیده ...
ات: ببخشید خب اشتباه کردم(خنده)
جونگی : خب حالا ...بیا بشین تعریف کن ببینم چی شد سری به زدی...
ات: هوم...
نشستم رو مبل و جونگی هم نشست ...نگاهم رفت سمت هیون.....
جونگی: هیون بلند شو برو میخوایم دو دقیقه دخترونه خَلوَت کنیم ..پاشو ...
هیون با کلی غر بلند شد رفت یه اتاقی ...فکر کنم اتاق خودش بود...
جونگی: خب تعریف کن بینَم....
ات: خب از کجا شروع کنم....راستش ...(کل ماجرا رو گفت ....)
جونگی: عجب ...
ات: اره دیگه همین ...حالا هم که به تو پناه آوردم ....
جونگی: دختر تو خیلی سَ//گ جونی من بودم الانا کم آورده بودم...
ات: جونگی!( دست جونگی رو میگیره)
جونگی: جونم ...
ات: تورو خدا هرچی شد ...هرچی ! ...من رو لو نده!
جونگی : دیوونه شدی ات؟! ...برای چی باید بهترین دوستم رو لو بدم ...حالا اونم به کی؟!
ات: به سوهون!
جونگی: سوهون خره کیه ...ببین ات گردنم بره لو نمیدمت...
ات: مرسی!(جونگی رو بغل کرد)
جونگی : خیل خب حالا ولم کن ...
از جونگی جدا شدم و یه بوسه خوشگل رو گونش کاشتم ....
ویو تهیونگ:
اروم چشام رو باز کردم و به دور اطرافم خیره شدم ...توی اتاقم بودم و یه سُرُم که دیگه آخرش بود بهم وصل بود ....
اروم از جام بلند شدم که کای صداش در اومد....
کای: اروم باشین قربان !
تهیونگ: چیزی نیست.....دختره رفت ؟!
کای : بله...
تهیونگ: دیدی چقدر شبیه جیا بود! (درحالی که داشت بغضش میگرفت )
کای: بله...خیلی شبیه خانوم بودن ...حتی دکتر هان هم یه لحظه اشتباه کردن...
تهیونگ: چرا اینقدر شبیه جیا بود؟! ...لباش ، موهای شلاقیش...بینی کوچولوش، گونه های قرمز، چشمای کهکشانیش...همه چیش ...انگار دوباره جیا کنارم وایساده بود (بغض)
کای: قربان ...
تهیونگ: میدونی کای ...میخواستم محکم بغلش کنم و خودم رو گول بزنم و بگم اره ...یه بار دیگه دیدیش.....اما اون جیاعه من نبود! (گریه)
کای: ولی شما به من قول دادین که دیگه واسه خانوم گریه نکنین!
تهیونگ: نمیتونم لعنتیییییی....(گریه و داد)
کای: قربان ...
ادامه دارد......
حمایت کنین هاااا....لایک یادتون نره 😁💟
Part: ¹⁰
جونگی: چته هیون....
هیون؟ ...هیون دیگه کی بود ؟! نکنه دوست پسر جونگی بود؟!
هیون: ببخشید...حواسم نبود ...فکر کردم تویی جونگی....
پسره نگران اومد سمتم و خواست به صورتم دست بزنه که جونگی صداش در اومد....
جونگی: هوی...دست نزن(زد از دست هیون)
اروم رفتم عقب و اروم تو گوش جونگی گفتم....
ات : این پسره کیه؟
جونگی: داداشمه...پسره ی اَلدَ//نگ...
ات: (خنده) فکر کردم دوس پسرته (خنده )
جونگی: عه ات...از تو بعیده ...
ات: ببخشید خب اشتباه کردم(خنده)
جونگی : خب حالا ...بیا بشین تعریف کن ببینم چی شد سری به زدی...
ات: هوم...
نشستم رو مبل و جونگی هم نشست ...نگاهم رفت سمت هیون.....
جونگی: هیون بلند شو برو میخوایم دو دقیقه دخترونه خَلوَت کنیم ..پاشو ...
هیون با کلی غر بلند شد رفت یه اتاقی ...فکر کنم اتاق خودش بود...
جونگی: خب تعریف کن بینَم....
ات: خب از کجا شروع کنم....راستش ...(کل ماجرا رو گفت ....)
جونگی: عجب ...
ات: اره دیگه همین ...حالا هم که به تو پناه آوردم ....
جونگی: دختر تو خیلی سَ//گ جونی من بودم الانا کم آورده بودم...
ات: جونگی!( دست جونگی رو میگیره)
جونگی: جونم ...
ات: تورو خدا هرچی شد ...هرچی ! ...من رو لو نده!
جونگی : دیوونه شدی ات؟! ...برای چی باید بهترین دوستم رو لو بدم ...حالا اونم به کی؟!
ات: به سوهون!
جونگی: سوهون خره کیه ...ببین ات گردنم بره لو نمیدمت...
ات: مرسی!(جونگی رو بغل کرد)
جونگی : خیل خب حالا ولم کن ...
از جونگی جدا شدم و یه بوسه خوشگل رو گونش کاشتم ....
ویو تهیونگ:
اروم چشام رو باز کردم و به دور اطرافم خیره شدم ...توی اتاقم بودم و یه سُرُم که دیگه آخرش بود بهم وصل بود ....
اروم از جام بلند شدم که کای صداش در اومد....
کای: اروم باشین قربان !
تهیونگ: چیزی نیست.....دختره رفت ؟!
کای : بله...
تهیونگ: دیدی چقدر شبیه جیا بود! (درحالی که داشت بغضش میگرفت )
کای: بله...خیلی شبیه خانوم بودن ...حتی دکتر هان هم یه لحظه اشتباه کردن...
تهیونگ: چرا اینقدر شبیه جیا بود؟! ...لباش ، موهای شلاقیش...بینی کوچولوش، گونه های قرمز، چشمای کهکشانیش...همه چیش ...انگار دوباره جیا کنارم وایساده بود (بغض)
کای: قربان ...
تهیونگ: میدونی کای ...میخواستم محکم بغلش کنم و خودم رو گول بزنم و بگم اره ...یه بار دیگه دیدیش.....اما اون جیاعه من نبود! (گریه)
کای: ولی شما به من قول دادین که دیگه واسه خانوم گریه نکنین!
تهیونگ: نمیتونم لعنتیییییی....(گریه و داد)
کای: قربان ...
ادامه دارد......
حمایت کنین هاااا....لایک یادتون نره 😁💟
- ۱۹.۷k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط