رمان همسر اجباری پارت چهل و پنجم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_چهل و پنجم
رفتم پایین برای صبحونه سلام دادم.
آذین داشت میز صبحونه رو میچید همه کم کم اومدن سر میز صبحونه امروز جمعه بود و همه خونه بودن.
همه نشستن آریا رفته بود دستشویی سه تا صندلی خالی بود من نشستم رو وسطی آذین که داشت چایی رو میورد
بهش چشمک زدم که بشینه سمت چپ.چون مادر جون و آریا با هم قهر بودن. آریا که اومد اول دو دل بود که بشینه
بعد بابا کیان گفت بیا بشین پسر چرا ماتت برده.خخخخخ آریا اومد نشست کنار مامانش.آخی مامانش مربا کره خامه
عسل پنیر همه رو واسش گذاشت کنار آریا
با این حرکتش همه با صدای بلند خندیدن حتی آریا بعدش میون خنده آریا دستشو انداخت دور گردن مامانش یه
بوس از لپش کرد.
اووووخیش دلم خنکید.خخخ
آرمان:خانم آنا خانم توام آره.
مشغول خوردن شدیم و دور هم خیلی خوب بود.
بابا کیان:دخترا امروز تو حیاط کباب جوجه داریم و کال یه پیکنیک حیاطی.
آذین :بابا بیرونم درختو چمن داره ها آسمونم داره باور کن.
-باشه آقای مدرس کبیرمزه نریز نمکی.
همه دوره هم توحیاط بودیم اما آریا بین ما نبود. چون رفته بود در خونه زیبا کسی دروباز نکرده بود.االنم رفته بود
تو استخر شنا میکرد و به کسیم محل نمیزاشت .منم که بعد کباب هندزفری به گوش تکیه داده بودم به درخت.بقیه
ام روبالکن دور هم جمع شده بودن. آذین به سمتم میومد که گفت اگر دیدی جووانی بر درختی تکیه کرده بدان
عاشق شده است و گریه کرده چه برسه به این که هندزفری گوشش باشه
من:نه بابا قطع کردم آهنگو بیا هنذفری مال خودت
آریا باالخره خسته شد اومد بیرون فقط یه شلوارک تنش بود تواین سرما آخرای پاییز دوییدم سمتش و حوله رو
سریع انداختم رو شونش و حوله کوچک تره ام رو سرش
بریم تو اینجا سرده.
-من که حوله نمیخواستم جام راحته.
-اوال حوله رو من اوردم و واسه اینکه میدونستم تو کله شقی دوما اگه نیای تو بخدا با این باند سرم میپرم تو آب تا
عفونت کنه .
-بهتر از دستت راحت میشم اون روز،روز خوشبختیمه مادمازل.
Comments please :-(:broken_heart:
رفتم پایین برای صبحونه سلام دادم.
آذین داشت میز صبحونه رو میچید همه کم کم اومدن سر میز صبحونه امروز جمعه بود و همه خونه بودن.
همه نشستن آریا رفته بود دستشویی سه تا صندلی خالی بود من نشستم رو وسطی آذین که داشت چایی رو میورد
بهش چشمک زدم که بشینه سمت چپ.چون مادر جون و آریا با هم قهر بودن. آریا که اومد اول دو دل بود که بشینه
بعد بابا کیان گفت بیا بشین پسر چرا ماتت برده.خخخخخ آریا اومد نشست کنار مامانش.آخی مامانش مربا کره خامه
عسل پنیر همه رو واسش گذاشت کنار آریا
با این حرکتش همه با صدای بلند خندیدن حتی آریا بعدش میون خنده آریا دستشو انداخت دور گردن مامانش یه
بوس از لپش کرد.
اووووخیش دلم خنکید.خخخ
آرمان:خانم آنا خانم توام آره.
مشغول خوردن شدیم و دور هم خیلی خوب بود.
بابا کیان:دخترا امروز تو حیاط کباب جوجه داریم و کال یه پیکنیک حیاطی.
آذین :بابا بیرونم درختو چمن داره ها آسمونم داره باور کن.
-باشه آقای مدرس کبیرمزه نریز نمکی.
همه دوره هم توحیاط بودیم اما آریا بین ما نبود. چون رفته بود در خونه زیبا کسی دروباز نکرده بود.االنم رفته بود
تو استخر شنا میکرد و به کسیم محل نمیزاشت .منم که بعد کباب هندزفری به گوش تکیه داده بودم به درخت.بقیه
ام روبالکن دور هم جمع شده بودن. آذین به سمتم میومد که گفت اگر دیدی جووانی بر درختی تکیه کرده بدان
عاشق شده است و گریه کرده چه برسه به این که هندزفری گوشش باشه
من:نه بابا قطع کردم آهنگو بیا هنذفری مال خودت
آریا باالخره خسته شد اومد بیرون فقط یه شلوارک تنش بود تواین سرما آخرای پاییز دوییدم سمتش و حوله رو
سریع انداختم رو شونش و حوله کوچک تره ام رو سرش
بریم تو اینجا سرده.
-من که حوله نمیخواستم جام راحته.
-اوال حوله رو من اوردم و واسه اینکه میدونستم تو کله شقی دوما اگه نیای تو بخدا با این باند سرم میپرم تو آب تا
عفونت کنه .
-بهتر از دستت راحت میشم اون روز،روز خوشبختیمه مادمازل.
Comments please :-(:broken_heart:
۴.۲k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.