رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت فاطینا
#پارت_۱۵۴
بعد قطع کردن تلفنش منتظر بودم حرکت کنه اما اومد سمت من
دستشو گذاشت روی بازوم و با دست دیگه ش شالمو کشید هنگ کرده بهش نگا کردم بیخیال سرشو برد تو گردنم
_احیانا منتظرن
فشار دستشو رو بازوم بیشتر کرد و گردنمو عمیق بوسید
+ بهونه بود!؟
_ن خ...
+چی داری که انقد میخوامت و بهت نیاز دارم!
سرشو باز برد طرف گردنم
_ماهور
دندوناشو روی پوست گردنم حس کردم
عصبی شده بود! میدونسم چقد بدش میاد اما باز جاش نبود
رفتم عقب
_الان او...
لباشو بی درنگ گذاشت رو لبام ،
یکم بعد ک اینهمه بی ذوقی منو دید پکر ازم فاصله گرفت حقتههههه !...
موقع ناهار بیشتر شیدا از برنامه هاش حرف میزد و من سکوت کرده بودم ماهورم باهاش بحثو ادامه میداد ولی حالو حوصله نداشت
شیدام بیشتر سعی میکرد ب حرف زن وادارمون کنه
خواست بحث کارو عوض کنه و از اینور اونور حرف میزد
شیدا: یه سوال ازتون بپرسم!؟
_شما که همه رو پرسیدید اینم بفرمائید
شیدا: عزیزم اروم باش میخوای بزنی منو؟!
_الان خیلی ارومم که نشستم دارم غذا میخورم
شیدا به ماهور نگا کرد : شما نسبتی باهم دارید!؟
با چشم برا ماهور خطو نشون میکشیدم اونم عمدا ی جوابی داد که باید اون لحظه خفش میکردم
+ فقط دستیارمه... البته اشنایی قبلی داریم
همینجوری ک کنارش نشسته بودم با پاشنه کفشم پاشو مورد عنایت قرار دادم که عصبی لبخندی زد
شیدا: آهان! فک کردم خواهر برادری! فامیلی چیزی!
با شیدا حرف میزدم که دست ماهورو رو کمرم حس کردم
یه لحظه ساکت شدم که شیدا کنجکاوانه نگام کرد یه نگاه بد به ماهور انداختم و جواب شیدا رو دادم ماهورم در آرامش به کارش ادامه میداد! این داره با روحو روان من بازی میکنه پسره ی بیمار
حالا خوبه ی گوشه بودیم کسی م نمی دید خلوت بود
شیدا: خب ترانه درست تموم شده؟ اخه بت 20 میخوره!
_21
شیدا: پس هنوز تموم نکردی لیسانستم
_امسال تموم میشه
شیدا سوال بعدیشو پرسید که من واقعا دیگه توانایی حرف زدن نداشتم صدامم میلرزید این پسره واقعا یه چیزیش هست! دستامو گذاشتم روی صورتم و نفس عمیقی کشیدم
شیدا: خوبی؟!
یه لیوان اب بهم داد
_ممنون خوبم
عصبی ماهورو نگا کردم که با لبخند دستشو برداشت
شیدا از حرف زدن خسته نمیشد!
_خیلی وقته ایران نبودی!؟
شیدا: خب خانوادم اونجان بیشتر ما بچه ها رفتو آمد داریم! برعکس بقیه که پدرو مادرشون دوست دارن برگردن زادگاهشون، البته بگم که مادر من در قید حیات نیست
_خدا بیامرزتشون متاسفم
شیدا: ممنون، مهندس ساکت شدین!
+متاسفانه باید برم کار دارم!
بلند شدو بهم نگا کرد منم بلند شدم
_کجا میمونی! هتل! یا خونه؟!
شیدا:همون هتل! بعد ببینم چی میشه
_باشه میبینمت!
شیدا: فعلا
+خداحافظ
ماهور رفت سمت ماشین
_من نمیام
+چرا
_کلی کار دارم باید برم پیش ملیس...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاص #عشق #شیک #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #جذاب #زیبا
بعد قطع کردن تلفنش منتظر بودم حرکت کنه اما اومد سمت من
دستشو گذاشت روی بازوم و با دست دیگه ش شالمو کشید هنگ کرده بهش نگا کردم بیخیال سرشو برد تو گردنم
_احیانا منتظرن
فشار دستشو رو بازوم بیشتر کرد و گردنمو عمیق بوسید
+ بهونه بود!؟
_ن خ...
+چی داری که انقد میخوامت و بهت نیاز دارم!
سرشو باز برد طرف گردنم
_ماهور
دندوناشو روی پوست گردنم حس کردم
عصبی شده بود! میدونسم چقد بدش میاد اما باز جاش نبود
رفتم عقب
_الان او...
لباشو بی درنگ گذاشت رو لبام ،
یکم بعد ک اینهمه بی ذوقی منو دید پکر ازم فاصله گرفت حقتههههه !...
موقع ناهار بیشتر شیدا از برنامه هاش حرف میزد و من سکوت کرده بودم ماهورم باهاش بحثو ادامه میداد ولی حالو حوصله نداشت
شیدام بیشتر سعی میکرد ب حرف زن وادارمون کنه
خواست بحث کارو عوض کنه و از اینور اونور حرف میزد
شیدا: یه سوال ازتون بپرسم!؟
_شما که همه رو پرسیدید اینم بفرمائید
شیدا: عزیزم اروم باش میخوای بزنی منو؟!
_الان خیلی ارومم که نشستم دارم غذا میخورم
شیدا به ماهور نگا کرد : شما نسبتی باهم دارید!؟
با چشم برا ماهور خطو نشون میکشیدم اونم عمدا ی جوابی داد که باید اون لحظه خفش میکردم
+ فقط دستیارمه... البته اشنایی قبلی داریم
همینجوری ک کنارش نشسته بودم با پاشنه کفشم پاشو مورد عنایت قرار دادم که عصبی لبخندی زد
شیدا: آهان! فک کردم خواهر برادری! فامیلی چیزی!
با شیدا حرف میزدم که دست ماهورو رو کمرم حس کردم
یه لحظه ساکت شدم که شیدا کنجکاوانه نگام کرد یه نگاه بد به ماهور انداختم و جواب شیدا رو دادم ماهورم در آرامش به کارش ادامه میداد! این داره با روحو روان من بازی میکنه پسره ی بیمار
حالا خوبه ی گوشه بودیم کسی م نمی دید خلوت بود
شیدا: خب ترانه درست تموم شده؟ اخه بت 20 میخوره!
_21
شیدا: پس هنوز تموم نکردی لیسانستم
_امسال تموم میشه
شیدا سوال بعدیشو پرسید که من واقعا دیگه توانایی حرف زدن نداشتم صدامم میلرزید این پسره واقعا یه چیزیش هست! دستامو گذاشتم روی صورتم و نفس عمیقی کشیدم
شیدا: خوبی؟!
یه لیوان اب بهم داد
_ممنون خوبم
عصبی ماهورو نگا کردم که با لبخند دستشو برداشت
شیدا از حرف زدن خسته نمیشد!
_خیلی وقته ایران نبودی!؟
شیدا: خب خانوادم اونجان بیشتر ما بچه ها رفتو آمد داریم! برعکس بقیه که پدرو مادرشون دوست دارن برگردن زادگاهشون، البته بگم که مادر من در قید حیات نیست
_خدا بیامرزتشون متاسفم
شیدا: ممنون، مهندس ساکت شدین!
+متاسفانه باید برم کار دارم!
بلند شدو بهم نگا کرد منم بلند شدم
_کجا میمونی! هتل! یا خونه؟!
شیدا:همون هتل! بعد ببینم چی میشه
_باشه میبینمت!
شیدا: فعلا
+خداحافظ
ماهور رفت سمت ماشین
_من نمیام
+چرا
_کلی کار دارم باید برم پیش ملیس...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاص #عشق #شیک #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عاشقانه #جذاب #زیبا
۸.۳k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.