رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_152
_چه دراماتیک! امیدوارم سر این اعتماد به نفس همه چیو به باد ندی!
+نترس! بریم بیرون امروزو!
_بریم!
نشستم تو ماشینو کمربندمو بستم
تورستوران ناهار میخوردیم و حرف میزدیم...!
_خب من درسم که تموم شد همونجام دیگه!
+بستگی داره!
ماهور بدجوری درگیر کاراش بودو منم دوتا امتحانم! تموم شد
صبح زود بیدارشدمو تیپ مشکی زدم
داشتم صبحونه میخوردم که ماهورم اومد
نگاهی بهش انداختم چرا انقد تیپ زده که چی بشه خو!
چرا برعکس هر دفعه ی تیپ خودمونی تر زده
همینجوری بهش نگا میکردم اومد طرفم
+چیه!
_ تک کت! ی تیپ دوستانه! داری میری شرکت ایا؟!
+اوم اتفاقا امروز کلی کار دارم! مهمون دارم خیلیم سرم شلوغه زود باش بلند شو!
لیوان اب پرتقالو بزور دادم دستش و شکلاتم و دادم بش...
دم شرکت پیاده شدیم باهم رفتیم تو ی لحظه کنارش وایسادم دم در
_ جدیده!
+چی؟!
_عطرت! تازه س برام
+نه
فک کنم من زیادی حساس شدم!
بیخیال سرگرم کار شدم
ساعت 11:30 بود که گویا مهمونای مهمش رسیدن! کنجکاو بودم بدونم کی هستن!
قهوه هارو از منشی ش گرفتمو در اتاقو زدم با بفرمائید ماهور رفتم تو
سینی و روی میز گذاشتم و نشستم رو یکی از صندلیا
دختری که فک میکردم منشی یا دستیار یکی از مرداییه که اونجان بهم نگاهی کرد و دستشو ب طرفم دراز کرد
دختره: سلام!
عه فارسی بلده! تیپشم نمیخوره که!
بهش دست دادم _سلام خوش اومدید
روشو برگردوند سمت ماهور:
خب مهندس چیکار باید بکنیم!اول من خواسته هامو میگم بعد شما شرایط تونو!
+البته
چی؟! این دختره مگه طرف حسابمونه!
متعجب بهشون نگا کردم و دختره شروع کرد به صحبت کردن!
بعد از تموم شدن حرفاش نگاهی بهش انداختم
_میتونم بپرسم با این شرایط و مزایایی که در نظر دارید چرا این شرکت!؟ شرکتایی با سابقه بیشترم هستن!
میتو... حرفمو قطع کرد:
خب راستیتش این پیشنهادو میشد به هرکسی داد ولی خب یجورایی ایشونم میشناختم! یعنی پدرم! خانوادگی میشناسم! و علاوه بر مزایا ریسکشم بالاست شما باید جرئت انجامشو داشته باشید
_در اعتماد به نفس ما و اینکه از خودمون مطمئنیم شکی نیست! اما میتونستید این پیشنهادو به شرکت خانوادگی شون بدید نه این شرکت!
دختره پوزخندی زد: عزیزم مثل اینکه از این شراکت خیلی ناراضی ای! میتونم بپرسم شما چیکاره اید!؟
مثل خودش لبخند زورکی زدم:شما فک کنید مدیر برنامشم و نیاز به تاییدشو داره!
ماهور با ارامش ساختگی سکوت کرده بود
دختره: خب جناب تصمیم با شماست!
و میدونمم جسارت خواستنشو دارید
ماهور یکم براش توضیح داد شرایطو یکمم در مورد زمانش حرف زد این جس خوبی نسبت به این همکاری نداشتم
اخرشم دختره قرارداد دوساله رو گذاشت جلوی ماهور ، ماهورم امضا کرد...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #پست_جدید #شیک #زیبا
_چه دراماتیک! امیدوارم سر این اعتماد به نفس همه چیو به باد ندی!
+نترس! بریم بیرون امروزو!
_بریم!
نشستم تو ماشینو کمربندمو بستم
تورستوران ناهار میخوردیم و حرف میزدیم...!
_خب من درسم که تموم شد همونجام دیگه!
+بستگی داره!
ماهور بدجوری درگیر کاراش بودو منم دوتا امتحانم! تموم شد
صبح زود بیدارشدمو تیپ مشکی زدم
داشتم صبحونه میخوردم که ماهورم اومد
نگاهی بهش انداختم چرا انقد تیپ زده که چی بشه خو!
چرا برعکس هر دفعه ی تیپ خودمونی تر زده
همینجوری بهش نگا میکردم اومد طرفم
+چیه!
_ تک کت! ی تیپ دوستانه! داری میری شرکت ایا؟!
+اوم اتفاقا امروز کلی کار دارم! مهمون دارم خیلیم سرم شلوغه زود باش بلند شو!
لیوان اب پرتقالو بزور دادم دستش و شکلاتم و دادم بش...
دم شرکت پیاده شدیم باهم رفتیم تو ی لحظه کنارش وایسادم دم در
_ جدیده!
+چی؟!
_عطرت! تازه س برام
+نه
فک کنم من زیادی حساس شدم!
بیخیال سرگرم کار شدم
ساعت 11:30 بود که گویا مهمونای مهمش رسیدن! کنجکاو بودم بدونم کی هستن!
قهوه هارو از منشی ش گرفتمو در اتاقو زدم با بفرمائید ماهور رفتم تو
سینی و روی میز گذاشتم و نشستم رو یکی از صندلیا
دختری که فک میکردم منشی یا دستیار یکی از مرداییه که اونجان بهم نگاهی کرد و دستشو ب طرفم دراز کرد
دختره: سلام!
عه فارسی بلده! تیپشم نمیخوره که!
بهش دست دادم _سلام خوش اومدید
روشو برگردوند سمت ماهور:
خب مهندس چیکار باید بکنیم!اول من خواسته هامو میگم بعد شما شرایط تونو!
+البته
چی؟! این دختره مگه طرف حسابمونه!
متعجب بهشون نگا کردم و دختره شروع کرد به صحبت کردن!
بعد از تموم شدن حرفاش نگاهی بهش انداختم
_میتونم بپرسم با این شرایط و مزایایی که در نظر دارید چرا این شرکت!؟ شرکتایی با سابقه بیشترم هستن!
میتو... حرفمو قطع کرد:
خب راستیتش این پیشنهادو میشد به هرکسی داد ولی خب یجورایی ایشونم میشناختم! یعنی پدرم! خانوادگی میشناسم! و علاوه بر مزایا ریسکشم بالاست شما باید جرئت انجامشو داشته باشید
_در اعتماد به نفس ما و اینکه از خودمون مطمئنیم شکی نیست! اما میتونستید این پیشنهادو به شرکت خانوادگی شون بدید نه این شرکت!
دختره پوزخندی زد: عزیزم مثل اینکه از این شراکت خیلی ناراضی ای! میتونم بپرسم شما چیکاره اید!؟
مثل خودش لبخند زورکی زدم:شما فک کنید مدیر برنامشم و نیاز به تاییدشو داره!
ماهور با ارامش ساختگی سکوت کرده بود
دختره: خب جناب تصمیم با شماست!
و میدونمم جسارت خواستنشو دارید
ماهور یکم براش توضیح داد شرایطو یکمم در مورد زمانش حرف زد این جس خوبی نسبت به این همکاری نداشتم
اخرشم دختره قرارداد دوساله رو گذاشت جلوی ماهور ، ماهورم امضا کرد...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #جذاب #پست_جدید #شیک #زیبا
۷.۶k
۳۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.