❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastatingretalation the end of the road"
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part1
ـــ به نام پدر، پسر و روح القدس...
رومو برگردوندم تا شاهد نگاه های عاشقانه تهیونگ و والری نباشم. اینجوری نبود که به والری علاقه داشته باشم، اما دیدن ازدواج اون و سیترا برام ازار دهنده بود!
فکر کنم حس الانم همون حسی بود که سیترا صداش میزد تعصب احمقانه ی مردونه!
با صدای جیغ و تشویقا به خودم اومدم و بوسه عمیق والریا و تهیونگ تو چشمام فرو رفت!
نفسم رو دادم بیرون.
اون تهیونگ حرومزاده لیاقت والری رو نداشت... به هیچ وجه نداشت!
ـــ دوسش داشتی؟
به سیترا نگاه کردم و با دیدن شکم برامدش داغ دلم تازه شد: برای پرسیدن این سوال یکم دیر نیست؟
درحالی که به شیرینی های روی میز ناخونک میزد گفت: این یعنی دوسش داشتی؟
چشمامو تو حدقه چرخوندم: نه، اما فکر کنم همون تعصب مردونه اومده سراغم.
پوزخندی زد و انگشتش رو تو خامه شیرینی فرو کرد: من اینجوری تربیتت نکردم.
با حرص شیرینی رو ازش دور کردم: بهتره به جای تربیت کردن من به فکر رفتارای خودت و اون شوهر فاکرت باشی، هنوز سه ماه از ازدواجتون نگذشته و تو بارداری!
سیترا ابروشو داد بالا و قبل از اینکه بتونم بگم غلط کردم صدای کوک اومد: چرا اعتراف نمیکنی مثل گرگی که براش جفتی باقی نمونده داری به زندگی ما حسودی میکنی؟
دستش رو دور کمر سیترا انداخت و بوسه ای از لباش دزدید: چرا سرپا وایسادی دارلینگ؟ بهتره استراحت کنی.
سیترا نگاه سنگینی حواله ام کرد: میل وولف بهتره حواست به زبونت باشه چون ممکنه سرت رو به باد بده!
بعد همراه کوک ازم دور شد.
عصبی بودم.
خیلی عصبی.
درسته وولف گرل ها با مرد ازدواج کرده بودن نه نر، اما اونا مردهای خطرناکی بودن و من اصلا از ازدواج هاشون راضی نبودم.
آیو با رئیس باند ببر سفید ازدواج کرده بود، مردی که سکوتش از اخمش خطرناک تر بود!
سیترا زن خطرناک ترین مافیای جهان شده بود کسی که یه زمانی حتی به خود سیترا هم رحم نکرده بود!
لارا همسر کای شده بود، دست راست مین یونگی که داشت برای خودش یه باند مواد مخدر جدا گانه میزد.
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part1
ـــ به نام پدر، پسر و روح القدس...
رومو برگردوندم تا شاهد نگاه های عاشقانه تهیونگ و والری نباشم. اینجوری نبود که به والری علاقه داشته باشم، اما دیدن ازدواج اون و سیترا برام ازار دهنده بود!
فکر کنم حس الانم همون حسی بود که سیترا صداش میزد تعصب احمقانه ی مردونه!
با صدای جیغ و تشویقا به خودم اومدم و بوسه عمیق والریا و تهیونگ تو چشمام فرو رفت!
نفسم رو دادم بیرون.
اون تهیونگ حرومزاده لیاقت والری رو نداشت... به هیچ وجه نداشت!
ـــ دوسش داشتی؟
به سیترا نگاه کردم و با دیدن شکم برامدش داغ دلم تازه شد: برای پرسیدن این سوال یکم دیر نیست؟
درحالی که به شیرینی های روی میز ناخونک میزد گفت: این یعنی دوسش داشتی؟
چشمامو تو حدقه چرخوندم: نه، اما فکر کنم همون تعصب مردونه اومده سراغم.
پوزخندی زد و انگشتش رو تو خامه شیرینی فرو کرد: من اینجوری تربیتت نکردم.
با حرص شیرینی رو ازش دور کردم: بهتره به جای تربیت کردن من به فکر رفتارای خودت و اون شوهر فاکرت باشی، هنوز سه ماه از ازدواجتون نگذشته و تو بارداری!
سیترا ابروشو داد بالا و قبل از اینکه بتونم بگم غلط کردم صدای کوک اومد: چرا اعتراف نمیکنی مثل گرگی که براش جفتی باقی نمونده داری به زندگی ما حسودی میکنی؟
دستش رو دور کمر سیترا انداخت و بوسه ای از لباش دزدید: چرا سرپا وایسادی دارلینگ؟ بهتره استراحت کنی.
سیترا نگاه سنگینی حواله ام کرد: میل وولف بهتره حواست به زبونت باشه چون ممکنه سرت رو به باد بده!
بعد همراه کوک ازم دور شد.
عصبی بودم.
خیلی عصبی.
درسته وولف گرل ها با مرد ازدواج کرده بودن نه نر، اما اونا مردهای خطرناکی بودن و من اصلا از ازدواج هاشون راضی نبودم.
آیو با رئیس باند ببر سفید ازدواج کرده بود، مردی که سکوتش از اخمش خطرناک تر بود!
سیترا زن خطرناک ترین مافیای جهان شده بود کسی که یه زمانی حتی به خود سیترا هم رحم نکرده بود!
لارا همسر کای شده بود، دست راست مین یونگی که داشت برای خودش یه باند مواد مخدر جدا گانه میزد.
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۰k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.