مافیای عاشق من 🖤🌱
مافیای عاشق من 🖤🌱
پارت 12
لاریسا ویو همچنان:
میخواستم سوار هواپیما شم که دیدم دوبازه جنی افتاد و این دومین باری بود ک بیلیتم سوخت. دوییدم سمت جنی زودتر از من جیمین اومد بغلش کرد ک بیدار شد و من دوبازه دوییدم و سوار ماشین شدم و رسیدم به عمارتمون و همه درا رو قفل کردم.
پرش زمانی به سی دقیقه بعد.
لاریسا ویو:
از پنجره دیدم جنی نشسته رو تاب بزرگی که روی حیاطه و جیمین و جونگ کوک سریع وارد عمارت شدن و جونگ کوک به در شلیک کرد و وارد شد و جیمین هم نشست رو تاب و جنی رو بغل کرد. جونگ کوک که وارد شد من سریع رفتم تو اتاقمون و رفتم تو اتاق مخفیه تو اتاقم که زیر تختمون بود.
کوک ویو:
فهمیدم کجا رفت و ردشو زدم رفتم بالاسرش ک تو اتاق مخفیه زیر تختش بود. درشو باز کردم ک ی جیغ کشید و چشماشو بست.
+نترس من میخوام باهات حرف بزنم.
_من هیچ حرفی با تو ندارم(سرد)
خواست بره ک بازوشو گرفتم.
+لطفا به حرفم گوش کن ضرر نمیکنی.
_اوفف. اوک.
+ببین من میدونم به عشق اعتقادی نداری ولی من عاشقت شدم نمیتونم ازت دل بکنم.
_عشق خیلی مسخرس من بهش هیچ اعتقادی ندارم.
+خب؟ الان چیکار کنم؟من گناه نکردم که عاشقت شدم.
_من نمیتونم لطفا دس از سرم بردار
+لطفا به پیشنهادم فک کن.
لاریسا ویو:
وقتی گف من عاشقت شدم نمیدونم چرا اما انگار یه جوری شدم با اینکه به عشق اعتقاد ندارم اما نمیدونم وقتی اون حرفا رو زد دلم براش سوخت.
پرش زمانی به چند ساعت بعد
رو کاناپه نشسته بودم و جونگ کوک و جیمین هم خونه ی ما بودن و جنی اومد پیشم نشست اونا هم تو پذیرایی کنار ما بودن.
_جنی یه لحظه میای تو اتاق؟
×زن منو انقد بالا پایین نکن.
_تو خفه.
×گگگگگگ
٪بیا بریم بالا
_اوک
رفتیم اتاق.
_ببین جونگ کوک به من اعتراف کرد اما من به عشق اعتقاد ندارم.
پارت 12
لاریسا ویو همچنان:
میخواستم سوار هواپیما شم که دیدم دوبازه جنی افتاد و این دومین باری بود ک بیلیتم سوخت. دوییدم سمت جنی زودتر از من جیمین اومد بغلش کرد ک بیدار شد و من دوبازه دوییدم و سوار ماشین شدم و رسیدم به عمارتمون و همه درا رو قفل کردم.
پرش زمانی به سی دقیقه بعد.
لاریسا ویو:
از پنجره دیدم جنی نشسته رو تاب بزرگی که روی حیاطه و جیمین و جونگ کوک سریع وارد عمارت شدن و جونگ کوک به در شلیک کرد و وارد شد و جیمین هم نشست رو تاب و جنی رو بغل کرد. جونگ کوک که وارد شد من سریع رفتم تو اتاقمون و رفتم تو اتاق مخفیه تو اتاقم که زیر تختمون بود.
کوک ویو:
فهمیدم کجا رفت و ردشو زدم رفتم بالاسرش ک تو اتاق مخفیه زیر تختش بود. درشو باز کردم ک ی جیغ کشید و چشماشو بست.
+نترس من میخوام باهات حرف بزنم.
_من هیچ حرفی با تو ندارم(سرد)
خواست بره ک بازوشو گرفتم.
+لطفا به حرفم گوش کن ضرر نمیکنی.
_اوفف. اوک.
+ببین من میدونم به عشق اعتقادی نداری ولی من عاشقت شدم نمیتونم ازت دل بکنم.
_عشق خیلی مسخرس من بهش هیچ اعتقادی ندارم.
+خب؟ الان چیکار کنم؟من گناه نکردم که عاشقت شدم.
_من نمیتونم لطفا دس از سرم بردار
+لطفا به پیشنهادم فک کن.
لاریسا ویو:
وقتی گف من عاشقت شدم نمیدونم چرا اما انگار یه جوری شدم با اینکه به عشق اعتقاد ندارم اما نمیدونم وقتی اون حرفا رو زد دلم براش سوخت.
پرش زمانی به چند ساعت بعد
رو کاناپه نشسته بودم و جونگ کوک و جیمین هم خونه ی ما بودن و جنی اومد پیشم نشست اونا هم تو پذیرایی کنار ما بودن.
_جنی یه لحظه میای تو اتاق؟
×زن منو انقد بالا پایین نکن.
_تو خفه.
×گگگگگگ
٪بیا بریم بالا
_اوک
رفتیم اتاق.
_ببین جونگ کوک به من اعتراف کرد اما من به عشق اعتقاد ندارم.
۲.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.