part31
#part31
کوک که تازه فهمید کجاست حرف خدمتکار رو قطع کرد و رفت به طرف حیاط پشتی دخترک به ماه خیره شده بود و هواسش نبود که یه دفع همونطور که نشسته بود تو آغوش کسی از پشت فرو رفت با فهمیدن بویه عطرش فهمید که مردشه
_دنبالت میگشتم دخترکم
+منتظرت بودم زندگیم
هانا به طرف کوک برگشت همونطور که تو بغلش بود
+کوک منم اندازه تو ناراحتم تو میخواستی یه دکتر خوب برام پیدا کنی تا خوبشم خودت میدونی که من
_نمیخوام این حرفو از دهن تو بشنوم هانا نمیخوام ناامیدیتو ببینم و مهم تر از این نمیخوام از دستت بدم
کوک از جاش بلند شد
_شده زمین و زمان رو به هم میدوزم واست دکتر پیدا میکنم بهترین دکترارو واست پیدا میکنم اگر نشد دفع بعد خودم جونمو بهت میدم فهمیدی؟
+کوک
_نمیخوام ناامیدیتو ببینم تو ناامید باشی من چجوری رو پام وایسم
+کوک من ناامیدم شده باشم تو بهم روحیه بده تو بهم امید بده من فقط امیدوارم همه چی درست بشه و تا ابد کنار هم باشیم من حال تو رو میبینم بیشتر ناامید میشم
کوک دستی رو صورتش کشید و به هانا نگاه کرد دوباره کنارش نشست و دستاشو تو دستش گرفت و بوسه ای روش زد
+تو اگه ناامید باشی من به کی تکیه کنم؟
_هیچ ناامید نباش دخترک قوی من بالا بری پایین بیای حتی او دنیام کنارتم پس فقط تحمل کن این دردارو بخاطر من
+بخاطر تو
کوک دستشو کنار گوشه دخترک گذاشت و بعد لباشو محکم بوسید و مک میزد کوک دستشو دور گردن دخترک گذاشت و دست دیگش و زیر گوشش گذاشت و هی لباشو میبوسید کمی از لباش فاصله گرفت و گونه دخترک رو نوازش میکرد پیشونیشو به پیشونی دخترک چسبوند
+نظرت برا یه شام دو نفره با دستپخت من چیه
_عالیه
از هم جدا شدن
+بدو بریم
کوک و هانا دست همو گرفتن و رفتن تو عمارت
_همه برید از آشپزخونه بیرون
....چشم ارباب
همه رفتن بیرون
+میخوام پاستا درست کنم
_منم قرارع کمک کنم
اون دوتا شروع کردن به غذا درست کردن و باهم میز رو چیدن و....
کوک که تازه فهمید کجاست حرف خدمتکار رو قطع کرد و رفت به طرف حیاط پشتی دخترک به ماه خیره شده بود و هواسش نبود که یه دفع همونطور که نشسته بود تو آغوش کسی از پشت فرو رفت با فهمیدن بویه عطرش فهمید که مردشه
_دنبالت میگشتم دخترکم
+منتظرت بودم زندگیم
هانا به طرف کوک برگشت همونطور که تو بغلش بود
+کوک منم اندازه تو ناراحتم تو میخواستی یه دکتر خوب برام پیدا کنی تا خوبشم خودت میدونی که من
_نمیخوام این حرفو از دهن تو بشنوم هانا نمیخوام ناامیدیتو ببینم و مهم تر از این نمیخوام از دستت بدم
کوک از جاش بلند شد
_شده زمین و زمان رو به هم میدوزم واست دکتر پیدا میکنم بهترین دکترارو واست پیدا میکنم اگر نشد دفع بعد خودم جونمو بهت میدم فهمیدی؟
+کوک
_نمیخوام ناامیدیتو ببینم تو ناامید باشی من چجوری رو پام وایسم
+کوک من ناامیدم شده باشم تو بهم روحیه بده تو بهم امید بده من فقط امیدوارم همه چی درست بشه و تا ابد کنار هم باشیم من حال تو رو میبینم بیشتر ناامید میشم
کوک دستی رو صورتش کشید و به هانا نگاه کرد دوباره کنارش نشست و دستاشو تو دستش گرفت و بوسه ای روش زد
+تو اگه ناامید باشی من به کی تکیه کنم؟
_هیچ ناامید نباش دخترک قوی من بالا بری پایین بیای حتی او دنیام کنارتم پس فقط تحمل کن این دردارو بخاطر من
+بخاطر تو
کوک دستشو کنار گوشه دخترک گذاشت و بعد لباشو محکم بوسید و مک میزد کوک دستشو دور گردن دخترک گذاشت و دست دیگش و زیر گوشش گذاشت و هی لباشو میبوسید کمی از لباش فاصله گرفت و گونه دخترک رو نوازش میکرد پیشونیشو به پیشونی دخترک چسبوند
+نظرت برا یه شام دو نفره با دستپخت من چیه
_عالیه
از هم جدا شدن
+بدو بریم
کوک و هانا دست همو گرفتن و رفتن تو عمارت
_همه برید از آشپزخونه بیرون
....چشم ارباب
همه رفتن بیرون
+میخوام پاستا درست کنم
_منم قرارع کمک کنم
اون دوتا شروع کردن به غذا درست کردن و باهم میز رو چیدن و....
۹.۴k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.