part30
#part30
آجوما رفت کوک هم رفت و اسپره هانا رو برداشت هانا رو رو بغلش گرفت و اسپره رو تو دهنش گذاشت
_نفس بکش هرکودومو میزنم نفس بکش
هانا نفس میکشید و بلاخره آروم شد تو بغل کوک بی حال شد
+به قلبم رسیده مگه نه
_هیش چیزی نگو (بغض)
+چیشدع مرده من اینا که دیگه طبیعیه
_این واست طبیعیه؟
+واسه من هیچ چیز دردناک تر از نبودن تو نیست
کوک هانا بغل کرد
_من همیشه هستم قول میدم میبرمت یه دکتر خوب خوب میشی
+اوعوم
هانا بوسه ای رو لبایه کوک گذاشت کوک هم بعد اینکه همراهی کرد دخترک رو رو تخت خوابوند لباسشو در آورد تا راحت باشه و بعدم نفسی تازه کنه خودشم در آورد و مثل عادت همیششون کنار هم دراز کشیدن هانا دیگه خجالت نمیکشید برعکس راضی بود چون اون مرد خودش بود نیازی به خجالت نیست هر زن و شوهری باید باهم راحت باشن هانا چشمش به بدن چند تیکه کوک خورد خط سینشو تا چشماشو دنبال کرد و انگوشتشو رو خط سینش کشید
_دوسش داری
+خیلی
_اینا با عشق تو ساخته شده
+واقعا؟یعنی واسه کسه دیگه ای نیست
_نگو که هنوز بهش فکر میکنی
+گذشته هیچ وقت فراموش نمیشه کوک از هر راهی رو ذهنت تاثیر میزاره ولی یه خوبی که داره اینه فهمیدم نمیتونم عاشقت نباشم کوک رو دخترک نیم خیز شد
_عاشقمی
یکی از ابروهاشو بالا انداخت
+شک داری؟
_نه چون من خیلی بیشتر عاشقتم
هانا خنده ریزی کرد انگار که دنیا رو بهش دادن تا ازش به خوبی مراقبت کنه شنیدن این کلمات از یه مردی که غرورش براش الویت بود همچینم ساده نبود کوک سرشو تو گردن هانا برد و یه دستشو زیر بازو هانا برد هانا با اون دست سالمش گردن کوک رو گرفت و نوازشش کرد
یک ماه بعد
تو این یک ماه کوک همه جا دنبال دکتر واسه هانا گشت پیش هرکی میرفت میگفتن وقت زیادی نداره هانا ناامید شده بود این هانا بود که ناامید شده بود کوک بخاطر ناراحتی زیادش تا شب خونه نیومده بود هانا بلند شد و رفت سمت اتاقک کوچیکش و رو کاناپه نشست و پنجره پشتشو باز کرد و به بیرون نگاه کرد
کوک برگشته بود خونه دنبال دخترکش میگشت
_هانا عزیزم کجایی؟
کوک با دیدن خدمتکار سمتش که خدمتکار تا دیدش تعظیم کرد
_هانا کجاست؟
....ببخشید ارباب ولی ندی...
آجوما رفت کوک هم رفت و اسپره هانا رو برداشت هانا رو رو بغلش گرفت و اسپره رو تو دهنش گذاشت
_نفس بکش هرکودومو میزنم نفس بکش
هانا نفس میکشید و بلاخره آروم شد تو بغل کوک بی حال شد
+به قلبم رسیده مگه نه
_هیش چیزی نگو (بغض)
+چیشدع مرده من اینا که دیگه طبیعیه
_این واست طبیعیه؟
+واسه من هیچ چیز دردناک تر از نبودن تو نیست
کوک هانا بغل کرد
_من همیشه هستم قول میدم میبرمت یه دکتر خوب خوب میشی
+اوعوم
هانا بوسه ای رو لبایه کوک گذاشت کوک هم بعد اینکه همراهی کرد دخترک رو رو تخت خوابوند لباسشو در آورد تا راحت باشه و بعدم نفسی تازه کنه خودشم در آورد و مثل عادت همیششون کنار هم دراز کشیدن هانا دیگه خجالت نمیکشید برعکس راضی بود چون اون مرد خودش بود نیازی به خجالت نیست هر زن و شوهری باید باهم راحت باشن هانا چشمش به بدن چند تیکه کوک خورد خط سینشو تا چشماشو دنبال کرد و انگوشتشو رو خط سینش کشید
_دوسش داری
+خیلی
_اینا با عشق تو ساخته شده
+واقعا؟یعنی واسه کسه دیگه ای نیست
_نگو که هنوز بهش فکر میکنی
+گذشته هیچ وقت فراموش نمیشه کوک از هر راهی رو ذهنت تاثیر میزاره ولی یه خوبی که داره اینه فهمیدم نمیتونم عاشقت نباشم کوک رو دخترک نیم خیز شد
_عاشقمی
یکی از ابروهاشو بالا انداخت
+شک داری؟
_نه چون من خیلی بیشتر عاشقتم
هانا خنده ریزی کرد انگار که دنیا رو بهش دادن تا ازش به خوبی مراقبت کنه شنیدن این کلمات از یه مردی که غرورش براش الویت بود همچینم ساده نبود کوک سرشو تو گردن هانا برد و یه دستشو زیر بازو هانا برد هانا با اون دست سالمش گردن کوک رو گرفت و نوازشش کرد
یک ماه بعد
تو این یک ماه کوک همه جا دنبال دکتر واسه هانا گشت پیش هرکی میرفت میگفتن وقت زیادی نداره هانا ناامید شده بود این هانا بود که ناامید شده بود کوک بخاطر ناراحتی زیادش تا شب خونه نیومده بود هانا بلند شد و رفت سمت اتاقک کوچیکش و رو کاناپه نشست و پنجره پشتشو باز کرد و به بیرون نگاه کرد
کوک برگشته بود خونه دنبال دخترکش میگشت
_هانا عزیزم کجایی؟
کوک با دیدن خدمتکار سمتش که خدمتکار تا دیدش تعظیم کرد
_هانا کجاست؟
....ببخشید ارباب ولی ندی...
۸.۹k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.