part33
#part33
_گفتم در نیار
کوک پیشونیه هانا رو بوسید و همینطور چشمایه خسته دخترکش رو بوسید
نیمه های شب کوک وسایل خودش و هانا رو جمع میکرد هانا آماده شده بود و رو تخت نشسته بود و منتظر کوک بود
_عزیزم آماده ای
+آره آماده ام
_حالت که بد نیست
+نه خوبم
_باشه بریم بدو
کوک چمدون هانا رو تو دستش گرفت و باهم عقب ون مشکی رنگشون نشستن به محله هواپیما شخصیشون رسیدن
+وایی مال توعه
_اوهوم
+خیلی قشنگه
کوک دست عانارو گرفت چمدونارو داد به بادیگارد و رفتن تو هواپیما کنار هم رو صندلی نشستن هانا ریه هاش یخورده میسوخت کوک نگاهی به هانا کرد
_خوبی عزیزم
+یکم ریه هام میسوزه
_تحمل کن باشه چیزی نمونده تا خوب بشی
کوک صورت هانا رو تو دستاش گرفت و لباشو بوسید
_یکم بخواب رسیدیم بیدارت میکنم
+میخوام تو بغل تو بخوابم
کوک هانا رو تو بغلش گرفت و سرشو رو شونش گذاشت
سه روز بعد
شب سرنوشت سازی بود واسه دخترک و پسرک دخترک امروز عمل داشت و قبل رفتن تو اتاق عمل دست کوک رو گرفت
+منتظرم میمونی؟
_معلومه که منتظرت میمونم باید قول بدی قوی باشی
+قول میدم
.....آقا خانوم باید برن اتاق عمل
_باشه
کوک پیشونی و لبایع هانا رو بوسید و دستاشون که تو دست هم بود با رفتن هانا از هم جدا شدن همه بودن اما پدربزرگ دیگه نبود و خیلی وقت بود فوت کرده بود خانواده هانا و کوک بیمارستان بودن این کوک بود که بیشتر از هرکسی نگران بود دقیقا دو روز قبل ترش بین مامان کوک و کوک دعوا شد سر اینکه مامان کوک گفته بود اگه هانا بمیره باید با یکی دیگه ازدواج کنه و کوک به قدری عصبی شده بود که کله خونه بلرزه در اومده بود همینطور که کوک تو فکر بود دستی رو شونش قرار گرفت سرشو بالا گرفت و با دیدن ته بالا سرش لبخندی زد
×تاحالا اینطوری ندیده بودمت پسر
_چون دخترکم اون تو داره با مرگ و زندگی دست و پنجه میزنه یه تیکه از قلبم اونجاست
×میفهمم سخته واست ولی خودت که میدونی هانا چه دختر قویه
_میدونم و مطمئنم چیزیش نمیشه اما یه درصد توریش بشه من نمیتونم زندگی کنم از یه طرف مامانم رو موخمه میگه باید با یکی دیگه ازدواج کنی نمیدونم چی پیشه خودش فکر کرده
ساعت ها گذشت و گذشت اما این زمان ها برا پسرک انگار از عمرش کم میشد چشمش به در اتاق عمل خشک شده بود و بلاخره دکتر از اتاق بیرون اومد کوک با شتاب بلند شد و سمت دکتر رفت
_چیشد دکتر حالش چطوره؟
...همونطور که حدس میزدم همسرتون بدن قوی دارن تونستن زیر عمل دووم بیارن
_واقعا حالش خوبه
.....بله ولی .....
_گفتم در نیار
کوک پیشونیه هانا رو بوسید و همینطور چشمایه خسته دخترکش رو بوسید
نیمه های شب کوک وسایل خودش و هانا رو جمع میکرد هانا آماده شده بود و رو تخت نشسته بود و منتظر کوک بود
_عزیزم آماده ای
+آره آماده ام
_حالت که بد نیست
+نه خوبم
_باشه بریم بدو
کوک چمدون هانا رو تو دستش گرفت و باهم عقب ون مشکی رنگشون نشستن به محله هواپیما شخصیشون رسیدن
+وایی مال توعه
_اوهوم
+خیلی قشنگه
کوک دست عانارو گرفت چمدونارو داد به بادیگارد و رفتن تو هواپیما کنار هم رو صندلی نشستن هانا ریه هاش یخورده میسوخت کوک نگاهی به هانا کرد
_خوبی عزیزم
+یکم ریه هام میسوزه
_تحمل کن باشه چیزی نمونده تا خوب بشی
کوک صورت هانا رو تو دستاش گرفت و لباشو بوسید
_یکم بخواب رسیدیم بیدارت میکنم
+میخوام تو بغل تو بخوابم
کوک هانا رو تو بغلش گرفت و سرشو رو شونش گذاشت
سه روز بعد
شب سرنوشت سازی بود واسه دخترک و پسرک دخترک امروز عمل داشت و قبل رفتن تو اتاق عمل دست کوک رو گرفت
+منتظرم میمونی؟
_معلومه که منتظرت میمونم باید قول بدی قوی باشی
+قول میدم
.....آقا خانوم باید برن اتاق عمل
_باشه
کوک پیشونی و لبایع هانا رو بوسید و دستاشون که تو دست هم بود با رفتن هانا از هم جدا شدن همه بودن اما پدربزرگ دیگه نبود و خیلی وقت بود فوت کرده بود خانواده هانا و کوک بیمارستان بودن این کوک بود که بیشتر از هرکسی نگران بود دقیقا دو روز قبل ترش بین مامان کوک و کوک دعوا شد سر اینکه مامان کوک گفته بود اگه هانا بمیره باید با یکی دیگه ازدواج کنه و کوک به قدری عصبی شده بود که کله خونه بلرزه در اومده بود همینطور که کوک تو فکر بود دستی رو شونش قرار گرفت سرشو بالا گرفت و با دیدن ته بالا سرش لبخندی زد
×تاحالا اینطوری ندیده بودمت پسر
_چون دخترکم اون تو داره با مرگ و زندگی دست و پنجه میزنه یه تیکه از قلبم اونجاست
×میفهمم سخته واست ولی خودت که میدونی هانا چه دختر قویه
_میدونم و مطمئنم چیزیش نمیشه اما یه درصد توریش بشه من نمیتونم زندگی کنم از یه طرف مامانم رو موخمه میگه باید با یکی دیگه ازدواج کنی نمیدونم چی پیشه خودش فکر کرده
ساعت ها گذشت و گذشت اما این زمان ها برا پسرک انگار از عمرش کم میشد چشمش به در اتاق عمل خشک شده بود و بلاخره دکتر از اتاق بیرون اومد کوک با شتاب بلند شد و سمت دکتر رفت
_چیشد دکتر حالش چطوره؟
...همونطور که حدس میزدم همسرتون بدن قوی دارن تونستن زیر عمل دووم بیارن
_واقعا حالش خوبه
.....بله ولی .....
۱۰.۱k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.