part32
#part32
میز رو باهم چیدن و مشغول غذا خوردن شدن
+چطور شده؟
_مثل همیشه عالی
هانا که مشغول غذا خوردن بود یه دفع گوشی کوک زنگ خورد کوک گوشی رو برداشت و به اسم تهیونگ نگاه کرد
_چیشده
کوک یه دفع از جاش بلند شد
_مطمئنی؟همونه؟کارش خوبه؟کجاست؟ باشه فردا بیارش عمارت
کوک گوشیشو قطع کرد و با خنده به هانا نگاه کرد
+چیشدع کوک
کوک کنار هانا نشست
_واست دکتر پیدا کردم عزیزم این دکتر یکی از بهترین دکترا تویه پاریسه قرار شد فردا بیاد عمارت
+حتما اونم قراره ناامیدمون کنه
_نه قربونت برم قراره کلی خبر خوب به گوشمون برسه
+مطمئنی؟
_بهت قول میدم
+کوک الکی قول نده که بعداً ازیت شی
_بهم اطمینان نداری؟
+به تو چرا ولی به دکترا نه اونا فقط منو ناامید میکنن
_اما اگه این یکی خبر خوب بهمون بده چی
+مطمئنی؟
_معلومه عشقم
+باشه بخور غذات سرد شد
دوباره مشغول خوردن شدن
پرش به فردا
هانا اون روز سرفه زیاد کرده بود حتی با وجودی که دکتر بالا سرش بود
_دکتر خواهش میکنم هرکاری از دستت برمیاد براش بکن پولش مهم نیست
.....نگران چی هستید ارباب؟ایشون نیاز به عمل فوری دارن
_اگه عمل کنه خوب میشه؟
......نمیخوام بهتون امید الکی بدم ولی این عمل بستگی به قوی بودن همسرتون داره اگه همسرتون نتونه مقاومت کنه قطعا هیچ امیدی نیست ولی من مطمئنم همسرتون حالش خوب میشه
_باید چیکار کنم
.....با اولین پرواز به سمت آلمان بیاید مطب من اونجاست میتونید بیاریدش؟
_حتما با اولین پرواز
.....منتظرتونم
_ممنونم
دکتر از اونجا رفت کوک به تهیونگ زنگ زد
_الو تهیونگ سریع هواپیما شخصیمو آماده کن
بعد قطع کرد کوک وارد اتاق شد هاناش حالا بی حال تر از همیشه بود با اون ماسک اکسیژنی که رو صورتش بود انگار تو قلب پسرک چاقو زدن کنارش رو تخت نشست و دستشو گرفت
هانا ماسکشو از رو صورتش پایین آورد
_چیکار میکنی نفست میگیره
+خوبم(با صدایه گرفته)دکتر چی گفت؟
_قراره ببرمت آلمان دکتر گفت باید عمل بشی هانا من قویه مگه نه؟
هانا سرشو تکون داد هانا که فهمید نفسش داره میگیره ماسک و گذاشت رو دهنش و.....
میز رو باهم چیدن و مشغول غذا خوردن شدن
+چطور شده؟
_مثل همیشه عالی
هانا که مشغول غذا خوردن بود یه دفع گوشی کوک زنگ خورد کوک گوشی رو برداشت و به اسم تهیونگ نگاه کرد
_چیشده
کوک یه دفع از جاش بلند شد
_مطمئنی؟همونه؟کارش خوبه؟کجاست؟ باشه فردا بیارش عمارت
کوک گوشیشو قطع کرد و با خنده به هانا نگاه کرد
+چیشدع کوک
کوک کنار هانا نشست
_واست دکتر پیدا کردم عزیزم این دکتر یکی از بهترین دکترا تویه پاریسه قرار شد فردا بیاد عمارت
+حتما اونم قراره ناامیدمون کنه
_نه قربونت برم قراره کلی خبر خوب به گوشمون برسه
+مطمئنی؟
_بهت قول میدم
+کوک الکی قول نده که بعداً ازیت شی
_بهم اطمینان نداری؟
+به تو چرا ولی به دکترا نه اونا فقط منو ناامید میکنن
_اما اگه این یکی خبر خوب بهمون بده چی
+مطمئنی؟
_معلومه عشقم
+باشه بخور غذات سرد شد
دوباره مشغول خوردن شدن
پرش به فردا
هانا اون روز سرفه زیاد کرده بود حتی با وجودی که دکتر بالا سرش بود
_دکتر خواهش میکنم هرکاری از دستت برمیاد براش بکن پولش مهم نیست
.....نگران چی هستید ارباب؟ایشون نیاز به عمل فوری دارن
_اگه عمل کنه خوب میشه؟
......نمیخوام بهتون امید الکی بدم ولی این عمل بستگی به قوی بودن همسرتون داره اگه همسرتون نتونه مقاومت کنه قطعا هیچ امیدی نیست ولی من مطمئنم همسرتون حالش خوب میشه
_باید چیکار کنم
.....با اولین پرواز به سمت آلمان بیاید مطب من اونجاست میتونید بیاریدش؟
_حتما با اولین پرواز
.....منتظرتونم
_ممنونم
دکتر از اونجا رفت کوک به تهیونگ زنگ زد
_الو تهیونگ سریع هواپیما شخصیمو آماده کن
بعد قطع کرد کوک وارد اتاق شد هاناش حالا بی حال تر از همیشه بود با اون ماسک اکسیژنی که رو صورتش بود انگار تو قلب پسرک چاقو زدن کنارش رو تخت نشست و دستشو گرفت
هانا ماسکشو از رو صورتش پایین آورد
_چیکار میکنی نفست میگیره
+خوبم(با صدایه گرفته)دکتر چی گفت؟
_قراره ببرمت آلمان دکتر گفت باید عمل بشی هانا من قویه مگه نه؟
هانا سرشو تکون داد هانا که فهمید نفسش داره میگیره ماسک و گذاشت رو دهنش و.....
۸.۳k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.