پارت

پارت ۲۰
فردی بهش نزدیک نزدیک تر میشد
یدفعه انگاری که کل آدمای اونجا رفته بودن
فقط ماکیا و اون آدما اونجا بودن
ماکیا حسابی ترسیده بود
ماکیا:شم..شما کی هستین
کی وو:پس شما اون دختری هستید که دل جونگکوک و برده
ماکیا:شما
هیون سیک:حالا آشنا میشیم
رانگ:واقعا از نزدیک زیبا تری
ماکیا:چیکار باهام دارین
کی وو:فقط یه چیز شبا بیرون نیا خطرناکه
هیون سیک:همه مثل ما نیستن
رانگ:ولی مهم ترین چیز همیشه حواست به خودت خیلی باشه چون مثل سایه دنبالتن
و با خنده از اونجا رفتن
ماکیا حسابی ترسیده بود
سریع به هیون وو زنگ زد
ماکیا:بعدا همو ببینیم الان نمیشه
هیون وو:چرا
ماکیا:سوال پیچم نکن نمیشه بعدا هم میتونیم هم و ببینیم
و خیلی زود قط کرد
و به سمت خونه اش حرکت کرد
خیلی ترسیده بود
خط گوشیش و عوض کرد و حتی گوشیش هم دور انداخت
تموم درهای خونه اش و قفل کرد و پرده هارو کشید
چراغ ها توی تمام مدت خاموش بود
و هیچ وقت چراغی رو روشن نکرد
.................
دیدگاه ها (۱)

پارت۲۱از اون روز رابطه اش با جونگکوک قط شدبه حدی ترسیده بود ...

پارت ۲۲روز ها میگذشت و جونگکوک از دور ماکیا رو تماشا میکردخو...

پارت ۱۹جونگکوک:بهش گفتیهیون وو:بله قربان ولی اون ثابت کرد که...

پارت۱۸ماکیا دیگه کلافه شده بودو البته هرلحظه میترسید جونگکوک...

چندپارتی☆p.1هوا سرد بود برف هایی که دیشب باریده بودن همه جار...

نام فیک: عشق/نفرتPart: 2تهیونگ رفت سمت مادرش . توی مغزش گفت:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط